گل سرخ خشک
در هر اتاق
بازماندهٔ دستههای گل.
گربهای لب پنجره
همچون نقاشیهای معصومانه.
آغاز همیشه ساده است.
آخرِ کار است که به راه میافتی
با خاری در پا
وداع را تجربه میکنی
بی نشانی از پرتو آفتاب فردا.
کتابهایی که بر عطفشان هیچ ننوشته است را دوست دارم، به زنانی میمانند که چهره پس برقع پنهان میکنند و آدم هی دلش میخواهد بداند چه شکلی هستند.
ازاین روست که وقتی بایستم برابر قفسه شعر در کتابفروشیها، حتما کتابهای بیعطف را از میان کتابهایی که نامهای درشت دارند بیرون میکشم. گاهی هیچ، گاهی هم ماهی سفیدی به قلاب من میافتد، گاهی این ماهی در دلش مروارید هم دارد.
آن روز شنبه مثلا قرار بود زمستان باشد همه این را یادشان بود، این را میشد از لباسهایشان فهمید، همه جز خورشید گرم و تابان وسط آسمان . من از نور و ازدحام خیابان به سایه سرد کتابها پناه بردم. کتابی بیعطف را بیرون کشیدم و خواندم:
“درک ناپذیر از هر جهت
و پیشبینیناپذیر حتا روی نقشهٔ شهر.
شهری با کلیساهای بسیار
و یکشنبههای کم و صفتهای عالی.
شهری کارگری
که کار در آن ته کشیده است.
پیشبینیناپذیر
حتا روی نقشه شهر.
تمام خیابانها به خاطرات من ختم میشوند.”
“وقتی بچه بودم” ص ۲۲
کتاب “همچون طبیعت بیجان”، مجموعه اشعار “زیگرید کروزه” به ترجمه “نرگس انتخابی” برای من اینطور آغاز شد.
بر اساس پیشگفتار کتاب، زیگرید کروزه، متولد 1941 و هماکنون کتابدار دانشگاه دوسبورگ است.
در میان این پنجاه شعر که به گفته مترجم از میان سه دفتر انتخاب شده، آنچه بسیار به چشم میآید قدرت شاعر در گونهگون گفتن است. شاعر در این کتاب شبیه تنها بازیگر نمایشی است که در نقش چند نفر بازی میکند.
بعضی از شعرهای این دفتر معمولیاند.
“معمولی نه از آن جهت که درخشان و عالی نیستند، معمولی نه به معنای متوسط یا زیر متوسط، معمولی یعنی این شعرها، شعر زندگی روزمره ما هستند. شعر بلند شو دیرت شده، شعر مامان رو باید ببرم آزمایشگاه، شعر قبضها رو دادی، شعر پسر تو ریاضی چند شد؟ شعر نمیدونم شام چی درست کنم؟ شعر شبت بخیر عزیز. حرفهای معمولی، رفتارهای معمولی و همیشگی که از همه سر میزند.”
این جملات را وقتی نوشتم که شعرهای “لیندا پاستان” را ترجمه میکردم. حالا میبینم بعضی از شعرهای “کروزه” هم کم و بیش این خصوصیت را دارد. میگویم “کم و بیش” چون “کروزه” بیشتر درگیر تمثیل و زبان و استعارات شاعرانه است.
در میان این شعرها، هستند شعرهایی که شعر تصویرند، تصویری که از قانون جاذبه تبعیت نمیکند. پیش روی خود عناصر آشنایی را میبینید که پا بر زمین ندارند و در هوا به رقصند. انگار شاعر خواب خود را روی کاغذ نقاشی کرده باشد.
“…
زنان سیاه
سرها را زیر شن میبرند.
در باد تنها چشمان ماهیان مرده باز است
و کاکایی بر ساحل عریان پر میکشد.”
بخشی از شعر “کنار دریا” ص: ۵۸
شعرهای این دفتر بلند نیستند، شعرهای لحظهاند، گاهی شبیه هایکویی میشوند که ازقواعد خود پیروی نکرده است، هایکو یاغی.
عکس ایستگاه قطار
پسر و دختر
چون پدر و مادر
چون برادر و خواهر
جاودانه.
پیراهنی چارخانه
با یقه باز
صندلهای قهوهای
لباس سرهمی
و جورابهای بس تیره برای تابستان.
ص: ۵۳
نکته دیگری که بسیار توجه مرا جلب کرد زنانگی شعرهاست. شعرها فاقد عناصر عیانی هستند که بر زنانگی اشاره داشته باشد، جمعیت مردان هم در این شعرها به اندازه جمعیت زنان است،با این حال نمیشود منکر نگاه زنانهای شد که بر تمام شعرها ملکه است.
اگر کتاب را خواندی بیا و به من بگو تو هم مثل من فکر کردی یا نه؟
نمیشود این همه از “کروزه” بگویم و نگویم خانم نرگس انتخابی، مترجم کتاب، شعرها را خیلی خوب ترجمه کردهاند. من آلمانی نمیفهمم، میگویم ترجمه خوب است چون خواندن شعرها برای من آسان و دلنشین بود. اما اگر شما آلمانی بلد هستید اصل شعرها هم کنار ترجمهشان هست، بخوانید و به من بگویید چقدر درست گفتهام.
“همچون طبیعتی بیجان” را انتشارات هرمس در سال ۱۳۸۳ منتشر ساخته است و جزو مجموعه “دو زبانه”های همین انتشارات به حساب میآید. من از شهرکتاب “ونک” کتاب را خریدم. قیمتش هم همهاش ۲۵۰۰ تومان بود. دو هزار نسخه که انگار هنوز تمام نشده است، چه حیف.
آخرین شعر کتاب را هم اینجا برایتان مینویسم، که این روزها زیاد به کار میآید:
“نه به مقدار کم”
مصرف روزانه امید را
نباید کم گرفت.
صبح را باید با پنجره باز پذیرا شد
و به شم خود اعتماد کرد.
کتاب هم البته به کار میاید
به عنوان چاشنی لازم
و نه به مقدار کم.