۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبسرگشته | لندی
چهره ات گل سرخيست و چشمهايت شمعهايند سرگشتهام مومن! بايد پروانهای شوم يا شب پرهای!
ادامهی مطلب