۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبزبان میمیرد
زبان
برای خوب و بد
واژهای ندارد.
این اختراع ما آدمهاست.
زبان مثل سایهاست
اگر دستت را بلند کنی
او هم دستش را بلند میکند
اگر فرار کنی، فرار میکند
میگریزد، درست پشت سرت.
زبان
برای درست و غلط
واژهای ندارد.
این اختراع ما آدمهاست.
دیواری نمیسازد
آنها را رنگ میکند.
کسی را نمیکشد
ما را دور هم گرد میآورد.
در باب زبان،
که زبان میمیرد
ادامهی مطلب