• هفت شعر عاشقانه در جنگ

    هفت شعر عاشقانه در جنگ

    ۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مى‌كرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مى‌شناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مى‌كشيد. زي&…

  • شعر معاصر یونان | مقدمه

    شعر معاصر یونان | مقدمه

    اين مجموعه از شعر معاصر يونان شامل آثار دو تن از شاعران نامدار آن سرزمين، به طور مشخص دو دوره‌ى رنجبار و سياه تاريخى را كه بر…

  • ترانه‌ی گارد سیویل اسپانیا

    ترانه‌ی گارد سیویل اسپانیا

    بر گرده‌ى اسبانى سياه مى‌نشينند كه نعل‌هايشان نيز سياه است. لكه‌هاى مركب و موم بر طول شنل‌هاشان مى‌درخشد. …

  • فدریکو گارسیا لورکا | مقدمه

    فدریکو گارسیا لورکا | مقدمه

    به خون سرخش غلتيد بر زمين پاكش فرو افتاد، بر زمين خودش: بر خاك غرناطه! آنتونيو ماچادو، جنايت در غرناطه رخ داد     فدريكو گارسي…

  • مقدمه بر شعر آمریکای سیاهان

    مقدمه بر شعر آمریکای سیاهان

    …چرا كه شعر گفتار حكمت‌آميز ِ خون است، آن درخت گلگون ِ درون انسانى كه مى‌تواند كلمات ملال‌آور را به غنچه مبدل كند و از آن همه …

  • همچون کوچه‌ای بی‌انتها | مقدمه

    همچون کوچه‌ای بی‌انتها | مقدمه

    اشاره تذكار اين نكته را لازم مى‌‏دانم كه چون ترجمه‌‏ى بسيارى از اين اشعار از متنى جز زبان اصلى به فارسى درآمده و حدود اصالت‏&#…

  • مرثیه برای ایگناسیو سانچز مخیاس

    مرثیه برای ایگناسیو سانچز مخیاس

    در ساعت پنج عصر. درست ساعت پنج عصر بود. پسرى پارچه‌ى سفيد را آورد در ساعت پنج عصر سبدى آهك، از پيش آماده در ساعت پنج عصر باقى همه مرگ بود و تنها مرگ …

جدیدترین نوشته‌ها

جادو و راز

جادو و راز

رابطه‌ی مهيج و پر پيچ و خم دو شاعر افسانه‌اي آلمان، اينگه‌برگ باخمن و پل سلان،  براي اولين بار به صورت كتاب منتشر شده است. اينا هارتويگ درباره‌ی رخدادی که  شايد پيچيده ترين داستان عاشقانه‌ی آلمان پس از جنگ باشد نوشته است.

یک نفس عميق بکشید!
آماده باشید تا مهملات و ادعاهاي دهن‌پرکنی را دوربریزید كه سالیان دراز  برای اينگه‌برگ باخمن و پل سلان سر هم کرده‌اند. يك فرصت استثنايي پیش آمده است تا از نقطه‌ی شروع ماجرا آغاز كنيم.
وراث اينگه‌برگ باخمن و پل سلان، داستان رابطه‌ی افسانه‌اي  آن‌ها را كه  قرار بود تا سال 2023 مخفي بماند، منتشر کردند و سوهركامپ ورلاگ با دقت مناسبي این متن را ويرايش كرده‌است.  در اين كتاب حدود 200 مدرك، نامه، تقديم نامه، تلگرام و كارت پستال موجود است كه دري را به سوي رابطه‌ی عظيم و دشوار این دو تن مي‌گشايد به سوی رابطه‌ای که  از پرت شدن به آغوش هم چیزی کم نداشت، سراپا پر از وابستگي، گفتگوهایي شاعرانه، جاذبه‌ی اروتيك و مويه بر حوادث گذشته. تاريخ مدارك از زماني آغاز مي‌شود كه هنوز شهرت دو شاعر، آن‌ها را بیشتر محافظت می‌کرد تا ویرانشان کند،  در این ایام نيازشان به حفاظت  در برابر احساس گزنده‌ی زخم،  در نامه‌ها وضوحی تام دارد.

ادامه‌ی مطلب
چون اورفئوس

چون اورفئوس

چون اورفئوس
بر تارهای زندگی
مرگ را می‌نوازم
برای زیبایی زمین
برای چشمانت که آسمان‌ها را نگه می‌دارند
تنها می‌توانم سخن‌های تاریک بگویم

از یاد مبر که حتی تو
آن صبح که هنوز
بسترت از شبنم و  میخک خیس بود
بالای دلت خوابیده بودی
و ناگهان آن رودخانه‌ی تاریک را دیدی
که کنار تو جاری بود.

تارهای سکوت
در موجی از خون می‌پیچیدند
و من به دل تپنده‌ات چنگ زدم
طره‌های گیسویت 
به بافه‌های سایه گون شب بدل می‌شدند
تاریکی دانه‌های سیاه برف
بر صورتت می‌بارید
و من مال تو نبودم

حالا هر دو مویه می‌کنیم.

ولی چنان اورفئوس
زندگی را بر صفحه‌ی مرگ می‌خوانم
و برایم
چشم‌های همیشه بسته‌ات
در آبی‌ها می‌درخشد.

ادامه‌ی مطلب
همدست خودم

همدست خودم

دیگر هیچ چیز خوشنودم نمی کند.

باید آیا با شکوفه‌ی بادامی
لباس استعاره‌ای بر تن کنم؟
با یک افکت نور
نحو زبان را مصلوب کنم؟
برای این چیزهای اضافی
چه کسی سرش را به درد می‌آورد؟

با کلماتی که آن‌جا هستند
(کلمات پایین‌ترین طبقات)
بصیرتی  به دست آورده‌ام

گرسنگی
خفت
اشک
و تاریکی

هق‌هقی تصفیه ناشده
نا امیدی
(که هنوز مایوسم از ناامیدی)
از فلاکت همه جایی
بیماری
هزینه‌ی زندگی
که استطاعتش را دارم.

جز از خویش
از متن چشم پوشی نخواهم کرد.
دیگران درک می کنند
خدا می‌داند
که چطور به آن‌ها با کلمات یاری کند

من هم‌دست خودم نیستم.

ادامه‌ی مطلب
برادری

برادری

همه‌چیزی زخم‌ها را می‌شکافد
و هیچ‌یک از ما
دیگری را نبخشیده‌است.
آزارنده چون تو
و آزرده
به سوی تو
زندگی کردم.

هر لمس
افزون می‌کند تماس روحانی و ناب را
تجربه‌اش می‌کنیم مادام که پیرتر می‌شویم
و به سردترین سکوت
بدل می‌شویم.

ادامه‌ی مطلب
بمان

بمان

حالا سفر رو به پایان است
باد دلش را از دست می‌دهد.
خانه‌ی زواردرفته‌ای از ورق‌ها
به میان دست‌هایت می‌افتد.

پشت ورق‌ها عکس است
عکس‌ها همه‌ی جهان را نشانت می‌دهند.
همه‌ی تصاویر را روی هم انباشته‌ای
آن‌ها را با کلمات بر می‌زنی.

و چه ژرف است بازی‌ای
که دوباره آغاز می‌شود.
بمان!
ورقی که بیرون می‌کشی
همه‌ی جهانی است که می‌بری.

ادامه‌ی مطلب
آواز سیرن‌ها

آواز سیرن‌ها

این آوازی است
که هرکسی می‌خواهد یاد بگیرد:
آوازی که مقاومت‌ناپذیر است.

آوازی که مردان را مجبور کند
تا از روی عرشه،  از بالای جمعیت
خیز بردارند
اگرچه جمجمه‌های به ساحل نشسته را می‌بینند.

آوازی که هیچ‌کس نمی‌داند
چون هرکه شنیده این آواز را،
مرده‌است،
و دیگران به یاد نمی‌آورند.

با تو  باید بگویم آیا
و اگر بگویم
مرا از این لباس پرنده‌ها بیرون می‌آوری؟

اینجا
چمباتمه زدن در این جزیره
و تماشای مناظر اساطیری و بدیع
لذتی برایم ندارد

با این دو مجنون پوشیده از پر
از آواز خواندن لذت نمی‌برم
از این هم‌خوانی سه نفره‌ی  اشتباه یا با ارزش.

راز را به تو خواهم گفت
فقط به تو
نزدیکتر بیا.
این آواز

فریادی برای یاری است: کمکم کن.
فقط تو
فقظ تو می‌توانی
که یگانه‌ای

سرانجام. افسوس
آوازی ملال‌انگیز است
اما همیشه کار می‌کند.

ادامه‌ی مطلب
غم‌آواز مهاجر

غم‌آواز مهاجر

از روزی که به دنیا اومدم مردم همیشه سعی کردن منو بکشن
اینو یه مرد به پسرش گفت، وقتی داشت سعی می‌کرد
حکمت یادگیری زبون دوم ‌رو براش توضیح بده.
 
این یه داستان قدیمیه از یه قرن پیش
داستان من و پدرم.
 
این یه داستان قدیمیه از دیروز صبح
داستان من و پسرم.
 
بهش می‌گن "استراتژی بقا
و افسردگی ناشی از همگون سازی نژادی."
 
بهش می‌گن "پارادایم روانی آدمهای رانده از خانه."
 
بهش می‌گن "بچه‌ای که بازی رو به درس ترجیح می‌ده."
 
انقدر تمرین کن
تا این زبون رو درون خودت حس کنی، اینو مرد می‌گه.
 
اما اون از درون و بیرون چی می‌دونه؟
پدرم چند زبون می‌دونست
که از هیچی نجاتش ندادن.
 
و من، گیج از درک مفهوم روح و جسم
یه بار پای تلفن پرسیدم،
من درون تواَم؟

ادامه‌ی مطلب