۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلباندوه در بهشت
در بهشت هم ساعت دلتنگی هست
ساعتی سخت
وقتی شک به ارواح حمله میبرد
که چرا جهان را آفریدم؟ خدا در حیرت است
و میگوید: نمیدانم.
فرشتگان به تردید نگاهش میکنند
پرهایشان میافتد.
همهی فرایض، بخشش، ابدیت و عشق
فرو میافتند
آنها از جنس پرند.
یک پر دیگر
و کار بهشت تمام است.
خاموش،
بی صدای مزاحم
که از لحظهی میان همهچیز و هیچچیز سخنی بگوید.
و این یعنی،
اندوه خدا ادامهی مطلب