۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبصدا
آنان یکدیگر را ناقص می کنند
شکنجه می دهند
با سکوت، با کلام
انگار که عمری دیگر دارند
برای زیستن
که چنین می کنند
انگار که از یاد برده اند
بدن هایشان
در سراشیب مرگ است
که درون آدم ها
چه آسان خرد می شود
بیرحم نسبت به یکدیگر
آنان ضعیف ترند
از جانوران و گیاهان
با یک کلمه
آنان را می توان کشت
با یک لبخند
با یک نگاه