۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلببانوی شکوفههای عصر | امی لاول
تمام روز را کار کرده ام
حالا خسته
صدا می زنم " کجایی "
جوابی نیست جز جنبش شاخه های بلوط در باد
سوت و کور است خانه
خورشید روی کتاب های تو می تابد
روی قیچی و انگشتانه ای که تازه زمین گذاشته ای
آنجا نیستی اما
و من ناگهان تنهام
کجایی ؟ در به در دنبال توام
آنگاه می بینمت
ایستاده ای زیر شاخه شکوفه های زبان در قفا
با سبدی از گل های رز در دست
سردی ، مثل نقره
و می خندی
خیال می کنم ، ناقوس ها را می نوازند
می گویی گل های صد تومانی را آب بدهم
که شاخه های تاج الموک زیادی بلند شده است
که کاملیا ها باید سبک شوند
تمام این ها را می گویی
اما من به تو می نگرم ، با قلبی از نقره
شعله های سپید ِ قلبِ صیقلی ات
زبانه می کشد زیر طاق آّبی زبان در قفا ها
و من مشتاقم در دَم زانو بزنم
مقابلت
آنگاه تمام ما ، صدایی می شود بلند ، سرخوش می خواند چون مناجاتی با نوای ناقوس ها
ادامهی مطلب