۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلباز «ده ترانه برای یک دوست»
این سوگواری، این بیقراری
تشنج های داخلی، جزیره ای نامتناهی
تنهایی درونی، بدن رو به مرگ -
این همه را وامدار توام.
و چه بزرگ بودند
این نقشه ها – کشتی ها
دیوارهای بزرگ از عاج، کلمات زیبا،
وعده ها، وعده ها. و چون دسامبر از راه رسد،
اسبی پیر بر فراز آب،
شفافیتی مضاعف، خطی در میان هوا -
همه تحقق نیافته به واسطه تله زمان
در سکوت مطلق. بعضی از صبح های شیشه ای،
باد، روحی میان تهی، خورشیدی که نمی توانم ببینم-
اینها را هم وامدار توام.
1980