۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبعشق آجرچین
و تو زنی هستی عاشق صاحب داروخونه.
اما حالا دیگه مثل قبل مهم نیست؛ حالا آجرا رو صافتر
از قبل میچینم و بعد از ظهرا وقتی ماله میکشم آرومتر آواز میخونم.
فقط وقتی نور خورشید میافته تو چشمم و نردبون لق می زنه
وقتی ملاط خوب درنمیاد به تو فکر میکنم. ادامهی مطلب