۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلببا واژههایم | نزار قبانی
با واژههایم جهان را فتح میکنم زبان مادری را فتح میکنم فعلها، اسمها، علم نحو را سرآغاز اشیا را از بین میبرم و با زبانی نو که موسیقی آب را دارد و پیام آتش را روزگار آینده را روشنی میبخشم و زمان را در چشمهای تو …
ادامهی مطلب