اما بعد از جدال ما، اتاق لرزید و فرو افتاد روی زانوانش، هوا جریحهدار، بنفش شد چون جای کبودی. خورشید، دروازه آسمان را کوبید و رفت. اما بعد از جدال ما، درختان زار زدند و برگهاشان را ریختند دور، روز، ساعتها از زندگیمان ربود و برد، ملافهها و بالشهای روی تخت خودشان را تکهتکه کردند، اما بعد از جدال ما، …
دست | کرول ان دافی
تو که نیستی، وقت قدم زدن دست باد را میگیرم، دستان نامرئی و خیالی باد را اما دیگر انگشتانم بافته نمیشوند لای انگشتهای تو. گنگ و آرام در قلبم، با من حرف میزنی. من دست باد را میفشرم، برگهای شرابیرنگ را له میکنم، و همهچیز ناگهان طلاییرنگ میشود. مشکوکم به اینکه نکند واقعاً دست تو در دستم باشد آنطور که …