نزدیکیم ما، ای خداوند نزدیک و دستسودنی. بلکه دستسوده، ای خداوند، در یکدیگر تنیده، چونان که گفتی هر یک از ما را بدن، زآنِ توست، ای خداوند. دعا کن، ای خداوند دعا کن ما را [زیرا که] ما نزدیکیم. پیچان و خمان فراز میرفتیم فراز رفتیم، تا خم شویم بر آبچاله و ورطهای. به آبشخور میرفتیم ما، ای خداوند. خون …
فوگ مرگ | پل سلان
شیر سیاه سپیدهدمان را به وقت غروب مینوشیم صبحها مینوشیم ظهرها مینوشیم شبها مینوشیم مینوشیم و مینوشیم در هوا گوری حفر میکنیم در هوا تنگ نمیآرامیم مردی در خانه زندگی میکند با مارها بازی میکند مینویسد مینویسد وقتی که آفتاب غروب میکند به آلمان موی طلایی تو مارگارته مینویسد و از خانه بیرون میرود ستارهها میدرخشند سوت میزند سگانش را …
به یاد آر | پل سلان
به یاد آر در کنار من: آسمان پاریس، آن خزانگلِ حسرتِ عظیم دلها را خریدیم از دختر گلفروش: آبی بودند و شکوفیدند در آب. در چاردیوارمان باران گرفت همسایهمان از در درآمد؛ زارْ مردی نزار: آقای لوسانژ ورقبازی کردیم: من مردمانِ چشمانام را باختم تو زلفانات را به من دادی زلفانات را به باد دادم او، در هم شکست ما …
مَزمور
هیچکس دوباره وَرزِمان نخواهد داد از خاک و از گِل هیچکس گرد و غبارمان را نخواهد آمرزید هیچکس ای هیچکس! ستایش از آن توست به عشق تو می شکفیم و در برابرِ تو هیچ بوده ایم، هستیم و خواهیم بود شکوفا گُلِ سرخِ هیچ گُلِ سرخِ هیچکس با ستونِ مادگیِ* روشن روح پرچمِ گُل های صحرای آسمان …
هفدهم: ماریانه
زلفانت بی یاسمن، رخسارهات آینه است. ابری خرامان خرامان میگذرد از چشمی به چشمِ دیگر، آن سان که سدوم به بابل، و همچون زایشِ برگ قلعه را قطعه قطعه میکند و بر گرداگردِ گلبنِ گوگرد میتوفد. آنگاه آذرخشی برق میزند گوشهی دهانت درهای تنگ با بقایای ویالون. مردی با دندانهای برفی کمانه را حمل میکند: آی که آن نای زیباتر …
گل
سنگ سنگی در هوا که من دنبال می کنم چشم تو، چنان کور چون سنگی ما دست بودیم ما تاریکی را خالی کردیم ما کلمه را یافتیم کز پس تابستان می آمد گل گل- کلمه ای کور چشم تو و چشم من آبیاری اش می کند رشد دیوارقلب بر دیوار قلب برگ می دهد یک کلمه دیگر، مثل این، و …
دوردستها
چشم در چشم، در سرما بیا اینگونه آغاز کنیم با هم بیا حجابی را تنفس کنیم که ما را از یکدیگر می پوشاند همراه با شبانگاه که آماده می شود برای اندازه گیری فاصله بین اشکالی که به خود می گیرد و اشکالی که به ما می بخشد
دو شکل
بگذار چشمت شمعی باشد در صندوقخانه و نگاهت فتیله ی آن بگذار چنان تاریک باشد چشمم که روشن کنم چشمت را نه. بگذار طور دیگری باشد بیا به درگاه خانه ات زین کن رویای خالدارت بگذار سمش گفتگو کند بابرف برفی که می روبی از بام روح من
سپیدار
سپیدار ، برگت سپید به تاریکی نگاه می کند
موی مادر من هرگز سپید نشد
قاصدک ، اوکرایین چقدر سبز است
مادر زرین موی من به خانه نیامد
ابر پر باران ، چشمه ها را تشنه میگذاری ؟
مادر خاموش من برای همه اشک می ریزد
ستارۀ گرد ، تو روبان طلایی را به دور خود حلقه میکنی
قلب مادر مرا سرب از هم درید
در چوب بلوطی ، تو را چه کسی از پاشنه در آورد؟
مادر ظریف من نمی تواند به خانه بیاید .
ستایش دور دست | پل سلان
در چشمۀ چشمهایت
تورهای ماهیگیران آبهای سرگشته می زیند
در چشمۀ چشمهایت
دریا به عهد خود پایدار می ماند
من
قلبی مُقام گرفته در میان آدمیانم
جامه ها را از تن دور می کنم
و تلالو را از سوگند :
در سیاهی سیاهتر ، من برهنه ترم ،
من آنزمان به عهد خود پایدارم
که پیمان شکسته باشم
من
تو هستم
آنزمان که من
من هستم .
در چشمۀ چشمهایت جاری می شوم
و خواب تاراج می بینم ،
توری
به روی توری افتاد
ما
همآغوش گسسته می شویم
در چشمۀ چشمهایت
به دار آویخته ای
طناب دار را خفه می کند .