نباید شکوه کنیم. ما کار داریم، میخوریم، سیریم. علف رشد میکند، درآمد ملی، ناخن انگشت، گذشته. خیابانها خالیاند، ترازنامهها عالی. آژیرها خاموشاند و زندگی میگذرد. مردهها وصیتنامههایشان را نوشتهاند. باران آرام شده جنگ هنوز اعلام نشده، عجلهای نیست. ما علف را میخوریم. درآمد ملی را میخوریم. ناخن انگشت را میخوریم گذشته را میخوریم. ما چیزی برای پنهان کردن نداریم. چیزی …
زندگینامه | هانس مگنوس انتسنزبرگر
بعدها دانستم که جمعه-روزی بود من بیرون آمدم جیغ زنان، از تابوت خود، از مادرم. آغشته به روغن، به آب و نمک از تولدی خائنانه تا مرگی مادرزاد. واکسینه شدم، تطهیر و نشاندار، برای زمانی طولانی بین جمعه، و “نه جمعهها”. شرط خوشبختی چهرهی بزک شدهی زور بود. من هر روز لباس مرگم را عوض میکردم. چهار خط آسمان را …
اخبار شب | هانس مگنوس انتسنزبرگر
قتل عام بخاطر یک مشت برنج، میشنوم، برای هر کس در هر روز مشتی برنج: باران توپ بر کلبهها، دور و گنگ آن را میشنوم، هنگام شام شب. بر آجرهای صیقلی دانههای برنج میرقصند، میشنوم یک مشت، برای شام شب، بر بام خانهام: نخستین باران بهاری، آن را خوب میشنوم.
پژوهشی درباره انگیزهها | هانس مگنوس انتسنزبرگر
لطفا قبل از جنایت جلوی جواب صحیح علامت ضربدر بزنید متاسفانه هیچ راهی برای من باقی نمیماند به جز کشتن شما برای اینکه شما از صحبت کردن به زبان مادری خودداری میکنید برای اینکه بانکها برداشتِ بیش از موجودی را بر من مسدود کردهاند به خاطر بابا برای اینکه تماشای زنان بیحجاب را نمیتوانم تحمل کنم برای اینکه ثروتمندان مرا …
جنگ، مثل… | هانس مگنوس انتسنزبرگر
برق می زند، مثل بطری شکستهی آبجو زیر آفتاب در ایستگاه اتوبوس در برابر خانهی سالمندان خش خش می کند، مثل کاغذ یادداشت “سایهنویس” در کنفرانس صلح می لرزد، همچون بازتاب نور آبی تلویزیون بر سیمای خوابگرد بو میدهد، مثل پولاد دستگاهها در استودیوی بدن سازی، مثل نفس بادیگاردها در فرودگاه نعره می کشد، مثل یاوه های رهبر باد میکند …
دفتر یادداشت | هانس مگنوس انتسنزبرگر
فرسوده، با ردهای کوچکی بر چرم، مستعمل، کتابفروشان آن را چنین میگویند، پیر، اما جوان تر از من. “روبرتو مورتی” از سانتیاگو: شمارههایی که دیگر جواب نمیدهند، یا سکرتر یک شرکت خدمات نظافتی پاسخ میدهد. “کلودین آویلان” از” کلرمون فران”: دقایق گم شده، نامهای یادداشت شده در تخت خوابهای هتل، هنگام سوار شدن به قطار یا در کنگره ها. “اولگا …
رویا
در حال فرارم، کفش هایم را گم کرده ام پشت خانه ای متروک درخت های گیلاس شکوفه داده اند، حصار خانه شکسته، پاهایم خاکی اند و زخم بر روی سبزه ها می نشینم، به خواب می روم. از میان پنجره باز به اتاقی نگاه می کنم که سفید است و سرد، در خواب پیرمردی می بینم پابرهنه، ایستاده در برابر …
ناپدید شدگان
برای نلی زاکس زمین نبود که آنها را بلعید، هوا بود آیا؟ به سان شن ها بی شمار بودند اما شن نشدند بلکه هیچ شدند و فراموش دسته دسته و اغلب دست در دست به سان دقایق، به شماره بیش از ما اما نه یادمانی، نه ثبت شده در جایی نه بر خاک نشانشان خواندنی بلکه ناپدید با نامها و …
پرسایه
اینجا هنوز جایی می بینم یک جای خالی اینجا در سایه این سایه برای فروش نیست شاید دریا هم سایه بیندازد و زمان نیز جنگ سایه ها فقط بازی است هیچ سایه ای سر نور سایه دیگری نمی ایستد کشتن آنکه در سایه می زید دشوار است چند وقتی از سایه ام بیرون می زنم فقط چند وقتی آنکه می …
مشت باد
پاره ای از واژه ها سبکبالند چونان دانه های سپیدار بالا می روند در دست باد می چرخند غرق می شوند به چنگ نمی آیند به دور دست می روند چونان دانه های سپیدار پاره ای از واژه ها زمین را می کنند شاید بعدها سایه ای می اندازند سایه ای باریک شاید هم نه
آوازحزین طبقهی متوسط
نمی توان شکایتی داشت کاری داریم لقمه نانی سیریم. علف رشد می کند درآمد ملی هم ناخن ها هم گذشته هم. خیابان ها خالی اند و معاملات عالی آژیر ها خفه و همه چیز درحال گذر. مرده ها وصیت هایشان را نوشته اند باران فروکش کرده جنگی اعلام نشده شتابی هم برای آن نیست. ما علف می خوریم در آمد …
حقوق خاص
ممنوع است که اشخاص را آتش زد ممنوع است اشخاصی را آتش زد که اجازه اقامت قانونی دارند ممنوع است اشخاصی را آتش زد که مقررات را رعایت میکنند و اچازه اقامت قانونی دارند ممنوع است اشخاصی را آتش زد که احتمال نمیرود که تمامیت و امنیت جمهوری فدرال آلمان را به خطر اندازند ممنوع است اشخاص را آتش …
آن دیگری
آن دیگری می خندد غصههایش را دارد چهره مرا با پوست و مویم زیر آسمان نگاه میدارد کلمات را از دهان من بیرون میریزد پول دارد و ترس و گذرنامه میستیزد و دوست میدارد آشفته میشود و بیقرار اما من نه من آن دیگریام که نه میخندد نه چهرهای زیر آسمان دارد نه کلمهای در دهان آنکه با من و …
ناپدید شدگان
برای نلی زاکس زمین نبود که آنها را بلعید، هوا بود آیا؟ به سان شنها بیشمار بودند اما شن نشدند بلکه هیچ شدند و فراموش دسته دسته و اغلب دست در دست به سان دقایق، به شماره بیش از ما اما نه یادمانی، نه ثبت شده در جایی نه بر خاک نشانشان خواندنی بلکه ناپدید با نامها و قاشقها …
معنا شناسی
هنوز سنگ را سنگ ننامیدهام که سنگ دومی پشتش پدیدار میشود شفاف و شبح گونه به سان سایۀ روشن خودش سبک و غلط انداز بر میدارمش بر او میآسایم پرتابش میکنم از آن من است و در مقابلم بیدفاع با سنگم آنچه میکنم که میخواهم اما این سنگ وزن ندارد. آن دیگری سنگین است آن اولی که گوش به فرمان …
هنگ کنگ ۱۹۹۷
بناهای این شهر را دیده اید؟ بندبازانی بیسواد بر داربست هایی نیی که تا آسمان بالا میروند ارزانترین جین ها را خریده اید؟ در گرانترین هتل های جهان خوابیده اید؟ در معابد پر از دود عود به سرفه افتاده اید؟ بوی عطر های فرانسوی را به مشام کشیده اید که مثل ابر برفرازفاضلاب ها آویزانند تق تق قمار خا نه …