در انزوای کتابها گام برمیدارم: یخ میزند قلبم با این خاطراتِ یخزده باد خود را به حصیر میکوبد نوامبر است عمری لازم بود تا نالهی جنگل انتظاری اساسی برانگیزد آن سوی باغ آن سوی زمانِ پیشِ رو پوستههای شاهبلوط فرو افتادهاند شعلهی برگها در مِه پنجرههای بنفش درست ماه نوامبر است. هر چیزی در …
در انبار
در انبار، آنجا که کودک انگشت بر دیوار می کِشَد ذراتِ گَردی سفید بر زمین می ریزد و سایه ای در آن اعماق، حس می کند که به آرامی کالبدی می یابد قطره های ترش شراب بر شن جشن های پیشین را به یاد می آورند کودک روی پله ها نشسته است گوش می دهد …