هنگامىكه با انبوه مردمان در راه مىرفتم لبخند تو را از آن مهتابى ديدم. آواز خواندم و تمامى غوغا را از ياد بردم.
یاری عشق
بگذار همانگونه كه عشق تو شكل مىگيرد اين جهان را احساس كنم و آنگاه عشق من آن را يارى خواهد كرد.
جاوید
خواهم مرد بارها و بارها تا بدانم كه حيات جاويد است.
زندگی
هنگامى در اين جهان زندگى مىكنيم كه دوستش بداريم.
واپسین سخن
مىخواهم واپسين سخنم اين باشد كه: به عشق تو ايمان دارم.
دشوار
مرا برهان از گذشتهی به كمال نرسيدهام كه از فراپشت به من چسبيده است و مرگ را دشوار مىكند.
راهها
قُلّه را پيمودهام و پناهى نيافتهام در ارتفاع ِ بىسرپناه و بىثمر ِ آوازه راهنماى من مرا پيش از آن كه روشنا رنگ ببازد راههائى خالى و خاموش در زندگانى من هست. اينها فضاهاى سرگشادهاند كه روزهاى شلوغ من نور و هواىشان را از آنجا گرفتهاند.
غروب
پيشدرآمد ِ شب در موسيقى غروب آغاز مىشود در سرود مقدسش به تاريكاى محو نشدنى.
جزیره ترانهها
مرا بر اين درياى فريادها آرزوى ِ جزيره ترانهها در دل است. «جزيره ترانهها» را آرزو مىكنم.
حس میکنم
من در اين لحظه حس مىكنم كه تو قلبم را به نظاره نشستهاى چون سكوت آفتابى ِ بامداد بر كشتزارى تنها كه خرمنش را برداشتهاند.
تاریخ انسان
تاريخ انسان صبورانه چشم به راه پيروزى انسانى است كه وَهنى بر او رفته است.
حقیقت
سرورم بگذار به حقيقت زندگى كنم تا مرگ مرا حقيقتى شود.
موسیقی عشق
استادم چون تارهاى زندگيم بهكوك باشد آنگاه به هر زخمه تو موسيقى عشق برخواهد خاست.
گذشتهام
خدا در تاريكاى شامگاهى من با گلهائى از گذشتهام در سبدش تر و تازه مانده پيشم مىآيد.
هرگز
روزى اين را خواهيم دانست كه مرگ را هرگز ياراى آن نيست كه آنچه را روانمان يافته از ما بربايد، چراكه يافتههايش با او يگانهاند.
واقعیت
عشقى كه هميشه مىتواند از دست برود واقعيتى است كه ما آن را چون حقيقت نمىتوانيم بپذيريم.