حالا چه کسی برایم یک پرتقال میخرد، تا تسلایم دهد؟ یک پرتقالِ رسیدهی کامل به شکلِ یک دل. نمکِ دریا بر لبانم، دریغا من! گردآوردهام نمک دریا را بر لبها و در رگهایم. هیچکس لبهایش را به من پیشکش نمیکند، نمیتوانم لطافتِ سنبلهی یک بوسه را خرمن کنم! هیچکس نمیخواهد خونام را بنوشد، خودم نیز دیگر نمیتوانم بگویم، هنوز جاری …