فلاتی در هوا معلق است. شاید آسمانِ دوم. در این مکان، آینده و گذشته وجود ندارد. هیچچیز سرنوشت را تغییر نمی دهد و هرچیزی سرنوشت را تغییر می دهد(زیرا که سرنوشت یک دایره است)، هر اندیشه ای هرچیزی است که هست. تمام پرسشها بیهوده اند. در کلبه ای کوچک، جبرئیل است. از بدن تحلیل رفته اش، فروکاستنِ هراس …
باران | فرانسیس پونژ
از اینجا که نگاه میکنم در حیاط به اندازههای گوناگون فرومیبارد. آن وسط پردهای (تور) ناصاف را ماند، یکریز اما گاه آرام ریزدانههای سبک شاید قطرههای نور، شدّتی نیست، چون قطعهای فشرده از شهاب. نهچندان دور از دیوارهای سمت چپ و راست، قطرههای سنگینتر جداجدا با صدای بیشتری میافتند. ازاینجا به قدرِ یکدانه گندم به چشم میآیند، جاهای دیگر اندازه …
من دیگری است | فرانسیس پونژ
من دیگری است – کشف اخیر آدمی است که درباره خویش انجام داده است تا زندگی را دشوار کند و به نگرانیهای خویش بیفزاید. آیا این همان چیزی است که درباره خویش به آن اعتقادداری؟ مرا به خنده میاندازی. بگذار برایت شرح بدهم که تو کیستی. تو قربانی تاریخی(مارکسیسم). تو تودهای از عقدههایی(فروید). تو یک جنایتکاری، یک خائن شهوانی، یک …
تولستوی | ویلیام کارلوس ویلیامز
که هنر شر است (هنرِ کهنه، شاید گفته باشد) به ذهنش رسیده مثل شپش در کهنسالی هنرِ کهنه، مثل ماهیِ کهنه بوگرفته (شاید گفته باشم) پیر شدی استاد رو بار سفر ببند.
بیرون از اینجا | فرج بیرقدار
بیرون از اینجا آزادی نیست اما میگرید آزادی هرگاه صدای قهقهه کلیدها را در قفلها میشنود فرج بیرقدار، شاعر مبارز سوری آینه های غیاب [شعرهای زندان]، قطعه ۹
بودا در مهتاب | جک کرواک
بودا در مهتاب پشه نیش میزند از سوراخ پیراهنم از هایکوهای جک کرواک
شب | جک کرواک
شب آمده، بس تاریک برای خواندن یک صفحه بسیار سرد از هایکوهای جک کرواک
پرنده | جک کرواک
پرنده نانم را نادیده میگیرد میان علفها را دزدکی میکاود از هایکوهای جک کرواک
مست | جک کرواک
مست مثل جغدی هوهوکشان که مینویسد نامه با توفان از هایکوهای جک کرواک
گلسرخها | جک اسپایسر
گلسرخهایی که گلهای سرخ میپوشند چه لذتی از آینهها میبرند گلهای سرخی که گلسرخها میپوشند باید از گلهای سرخی که به تن کرده اند لذت برند گلسرخهایی که گلهای سرخ میپوشند با آینهای پشت سر مانده دارند میمیرند. هیچ یک از ما جوانتر نیست اما گلهای سرخ میمیرند. مردان و زنان عروسیها و مراسم خویش دارند تصاعدی آبستناند و در …
اورکت | میلان جورجویچ
اورکت افتاده بر کف اتاق بی هیچ قطره خونی بر آن اورکت افتاده، خسته. چروکیده و دور انداخته شده اورکت! اورکت! اورکت! برادر عزیزم برخیز لااقل زانو بزن کنار میلان جورجویچ خودت! برادر عزیزم! نگاهبان تنهاییام گرگ باراندیده، برفها خورده لعنتها و تملقها شنیده بلند شو! بلند شو! جیبهای خالیات را حس میکنم با دستهایم که در آنها پروبال میزنند …
شادی کوچک | میلان جورجویچ
آری، تو نیز میآیی سرانجام شادیِ کوچکِ عادیِ روزانه برشی از نان چاودار خواهی بود یا لیوانی پر از شیرِ خنک و چون ابرهای تار در آسمان پرواز کنند و خوشید خندان سرک بکشد حس میکنم تو را، روی زبانم حتا بر سقف دهانم پس برای من چون دختری میشوی با پستانهای زیبا آهای! شادی کوچک سرخ عیدانه هر تکّه …
شبهای سفید | پل آستر
کسی اینجا نیست و بدن میگوید: هر آنچه گفته شده ناگفتنیست. اما هیچکس به خوبی یک بدن نیست و آنچه بدن میگوید هیچکس نمیشنود جز تو. شب و دانهی برف. تکرارِ یک قتل لابلای درختها. قلم بر زمین میلغزد: دیگر نمیداند چه پیش خواهد آمد، و دستی که او را نگاه میدارد ناپدید شده است. با این حال مینویسد. مینویسد: …
آناکرئون، زادهی تئوس
آناکرئون [۴۸۸-۵۸۲ قبل از میلاد] از معروفترین شاعران شعر غنایی Lyric یوانان باستان. زاده شده در تئوس Teos آسیای صغیر، قرن ششم قبل از میلاد و در دورانی که تمدن ایونی به سستی و انحطاط گرائیده بود. فاتحان پارسی وی را به تبعید مجبور ساختند. در ساموس و در دربار پولوکراتس جبار موسیقی نواخت و شعر خواند و پس از …
نوشانوش | آناکرئون
خاک حاصلخیز باران را نوشیده است درخت رسته و از سینهی خاک مینوشد دریا هوا را و آفتاب دریا را و ماه از آفتاب مینوشد من چرا تشنگیام را به جرعه جامی فرو ننشانم؟
نبرد | آناکرئون
آذین کنید صحن و سرای را دامندامن گل و ریحان بریزید و باده پیش آرید مرا بستری بیارایید شایسته نبرد تنبهتن با عشق!