این عشقِ لجامگسیخته که دشتها را می پیماید این خنجر خونینِ فرو شده به صخرهها این بادِ فانی که پرستوهای وهم میکِشندش زندگیِ ناچیز من است باید می شد از آینه گذشت تا به تو رسید که دوستم میداری اما خون جاریست، تا اعماقِ جوانیام و من چون دریایی با شهرهای شناور و آسمانی لبریز از ابرهای ملولم زندگیام در …