■ بیست و هشتم مارس ۱۹۴۱، ویرجینیا وولف اورکتش را پوشید، جیبهایش را از سنگ پر کرد و به رودخانهی اووز در نزدیکی خانهاش رفت و خودش را غرق کرد. بدنش را تا هجدهم آوریل پیدا نکردند. ویرجینیا در آخرین یادداشت به همسرش نوشته بود: عزیزترینم مطمئنم دوباره دارم دیوانه میشوم. حس میکنم دیگر توان تحمل روزهای وحشتناک را نداریم …
از: شاملو ■ به: کلارا خانس
■ نامهی چهارم ۴ مه ۹۸ کلارا خانس عزیز بزرگوار با عمیقترین سلام قلبی. مدتها از شما بیخبر بودم، تا حدی که حتا نه من و نه آیدا همسرم توفیق پیدا نکردیم در جریان سال نو سلامهای قلبیمان را با ارسال کارت کوچکی به شما تبریک بگوئیم و بگوئیم چهقدر دوستتان داریم در صورتی که شما خود در هیچ فرصتی …
از: شاملو ■ به: کلارا خانس
■ نامهی سوم ۱۲/۱۱/۷۲ کلاراخانس بسیارعزیز، خواهان سلامتی کامل شما هستم. جویای حال من هستید باید بگویم خستگی و بیماری و بیحوصلهگی من ناشی از یک عمر زندگی زیر فشارهای خردکننده سیاسی و مقاومت ناگزیر در برابر آن است. در زبان ما میگویند: خودکرده را تدبیر نیست. مثل است که «دل به دل راه دارد!» ـ داشتم برای ده شعر …
از: شاملو ■ به: کلارا خانس
■ نامهی دوم ۲۰/۴/۹۳ (اولاردیبهشت ۷۲) خانم خانس گرامی. با سلامهای قلبی. نخست اینکه در ارسال پاسخ نامه پرمهرتان تأخیر نکردهام. نامه مورخ سوم مارس شما تازه پریروز ـ ۹۳/۴/۱۸ ـ به من رسید چون پست ما را برای صرفهجوئی اقتصادی با حلزون توزیع میکنند. بگذریم… ما در فارسی قید بسیار زیبا و گویائی داریم که از «نوازندگی» ریشه گرفته و …
از: شاملو ■ به: کلارا خانس
■ نامهی نخست ۶/۲/۱۹۹۳ خانم کلارا خانس عزیز با عمیقترین سلامهای دوستانه با حرمت بسیار، از اینکه یکی از هموطنان من در دسترس شما است (هرچند که متأسفانه نام ایشان را نمیدانم) و میتوانم با اتکا به حضور و محبت ایشان برای شما به زبان خودم نامه بنویسم بسیار خوشحالم. به فارسی نوشتن برایم بسیار مطبوعتر است، واقعاً بدون …
دربارهی ترجمه: یک نامه از احمد شاملو
دهكده،ـ
28 تيرماه71
19 جولاى 92
فياد عزيزم.
با سلام و خسته نباشى و باقى مقدمات لازم يا نالازم...
اين طور كه از نامههايت بويش مىآيد لازم به پرسش حال واحوالت نيست. پيداست كه قبراق و كاملا سرحالى و ازاين بابت خوشحالم.
عزيزم. نامههايت مىرسد ولى متن انگليسى اشعارهيوز كه درنامهات خبرارسالش را نوشتهاى تاكنون نرسيده. دريافت آنها بسيارلازم است. نه فقط شعرهاى هيوز بلكه اشعار همه شاعرانى كه ترجمه مىكنى. چشمبسته كاركردن روى آنها نشانه بىمسؤوليتى محضاست و كاملا دور از شأن آنها و خودمان. در نتيجه تا هنگامى كه متن آنها به من نرسيده نمىتوانم از ماحصل كارمان مطمئن باشم. البته اشعارى كه مثلا از پاز به انگليسى و از آن به فارسى ترجمه مىكنيم وضع ديگرى دارد. ما كه نمىدانيم مترجم انگليسى آنها چه دسته گلى به آب داده. به متن اصلىشان هم كه دسترسى داشته باشيم سوادش را نداريم. ممكن است مثلا هنرى كلامى بهكار زده باشد كه در برگردان انگليسى نمىتوانسته رعايت شود ولى برحسب اتفاق بتوان در برگردان فارسى رعايتش كرد.
در حقيقت هيچ دورنيست كه او فقط يك گزارش50% ازشعراو بهانگليسى دادهباشد وما با نقل50% آن گزارش، خيلىكه هنر بهخرج بدهيم فقط چيزى حدود 25% شعرآقاى پاز را به خوانندگان فارسى زبانمان ارائه كنيم. اين ازشعرهاى دوبارتنور. و اما شعرهاى مستقيما ازانگليسى برگشته هم بهعللى مرا نگران كردهاست. نمونه مىدهم: من گزينه اشعارى ازهيوز دارم كه متن پارهئى از ترجمههاى تو توش هست. نگاهى بينداز به شعر"درخت سبزكوچولو".
اين شعر ريتميك است با قافيههاى كاملا خوشآهنگ. تو نه فقط اين موضوع را به من تذكر ندادهاى، بندهاى دوم وسومش راهم بىفاصله دنبال هم انداختهاى.
درست است كه در برگردان فارسى موفق نشدهام ريتم شعر وآهنگ شيرين قافيهها را كاملا حفظ كنم ولى همينقدرهم كه شده نشانه توجه ما به كارىاست كه مىكنيم و لاجرم اگر اجرمان مأجور نيست كسى هم نمىتواند بهريشمان بخندد.
درشعر"بههنگام باران نقرهفام" لزوم ترصيع حروف ب و الف و ر و نون كاملا محسوس است ولى حضرتت هيچ كوششى نكردهاى. تو درهمين شعر"حيات" را "زندگى" ترجمه كردهاى بدون اين كه به نوآنس ظريف ميـان اين دو مفهوم توجهكنى.ـ حيات چيزىاست كه بدون وجود من و تو هم مصداق خودش را دارد ولى زندگى چيزىاست كه تنها در فاصله ميلاد ومرگ شخص مصداق پيدا مىكند. البته در فارسى متأسفانه نمىتوان اين هر دو مفهوم را از كلمه "زندگى" يا "زندگانى" دريافت، اما خوشبختانه اينجور مواقع عربى عليه ما عليه به فرياد مىرسد!
یک نامه
با سلام و احترام و سپاس بسيار
سه جلد كتابى كه محبت فرمودهايد رسيد. با اينكه از خواندنشان به تمام معنى كلمه افسرده و بىزار و بيمار شدم از آن رو كه مجالى پيش آورد تا ازآنچه پىآمد روانى روزگارىست كه كابوسوار براين مردم مىگذرد خبر دست اولى بگيرم عميقا ممنونتانام. چون فكر كه كردم تنها به اين نتيجه رسيدم كه انگيزه شما درفرستادن آنها براى من چيزى جز اين نبوده. به نظر من هرسه مجموعه حاصل فعاليت سه ذهن به شدت بيمارو خسته است. آقاى(...) خوانندهئىست گرفتارگورستان. يعنى اسير ماتمكدهئى كه هركوى وبرزناش نام مرده لت و پار شده بىنام ونشانى را تداعى مىكند. وبناچار مطرب گورخانه شده شعر را كه هنر سنتى ماست به خدمت نوحهگرى براين گور و برآنگور -كه خود سنت مذهبى توده ما عقبماندهگان از تاريخ و زندگى است- در آورده كه البته شايد با نوعى خوشبينى بيمارگونه بتوان گفت كه درهرحال دارد به نحوى "زمانهاش را براى آيندهگان گزارش مىكند"! اما كارآن دو آقاى ديگر ازاين قضاوت بيمارگونه گذشته يكباره به صحراى جنون سرگذاشتهاند. دوست گرانمايه! شنيدهام سازمانهاى نشركتاب آثار نوقلمان را بدين شرط چاپ يا فقط پخش مىكنند كه در اين شرايط گرانى فوقالعاده وسائل موردنياز چاپ و كمبود مشترى كتاب هزينههاى آن راخود متقبل شوند. من نمىدانم اين شنيده حامل چه مقدار ازواقعيت است و بخصوص نمىدانم آيا سازمان نشر(...) اين سه كتاب را به سرمايه خود چاپ كرده يابه هزينه نويسندهگانشان، ولى در هرحال حقيقت بسيار تلخ اين است كه باچاپ و نشر اين به اصطلاح " آثار"، وظيفه پرحرمت چاپ ونشر به شدت مورد بىحرمتى قرار گرفته است.
ارادتمند صميمى شما
ا. شاملو