حدود پانزده سال پیش، خانهی شاعران جهان، با آرمانی و رویایی آغاز شد: تا پاسِ حرمت شعر بداریم و زبانمان را در آغوش گشاده و سخاوتمند شاعران زبانهای دیگر لمس کنیم. چون هر آرمان و رویایی، فرازها داشتیم و نشیبها، اما هنوز زندهایم. در آغاز سدهای دیگر، برآنیم که بمانیم و پرتوانتر از همیشه، در کنارتان بخوانیم و بسرائیم و …
ریتوا لووکانن | گزیدهی اشعار
خانم ریتوا لووکانن (Ritva Luukkanen ) شاعر و نقاش فنلاندی است که در شهر تامپره زندگی می کند. در نقاشی و به ویژه نقاشی با سنگ (موزاییک) بیشتر شناخته شده است و کارهایش علاوه بر اکثر کشورهای اروپایی و امریکا در ارمنستان و یونان هم به نمایش در آمده است. از او چند مجموعه شعر چاپ شده است. شعرهای او …
زبیگنیف هربرت، شاعر حماسه و عصیان
زبیگنیف هربرت، شاعر بزرگ لهستانی در ۲۹ اکتبر سال ۱۹۲۴ بدنیا آمد و در در ۲۸ جولای سال ۱۹۸۸ درگذشت. هربرت، یکی از موثرترین شاعران اروپایی قرن گذشته بود. هم مبارزهی چریکی را زیست، هم مبارزهی سیاسی و هم تبعید را. در یادداشتی، خود را هلنی میخواند، چرا که گمان دارد که دوران طلایی همیشه در گذشتههاست. خواندن این مصاحبهی …
کلاس اندرسون | گزیدهی شعرها
کلاس یوهان رودولف اَندرسون (Claes-Johan Rudolf Andersson) شاعر، نویسنده، موسیقیدانِ جاز، روانپزشک و سیاستمدار در سال ۱۹۳۷ در هلسینکی، پایتخت فنلاند، به دنیا آمد. او که ساکن همین شهر است، در دو دوره، نمایندۀ مجلسِ فنلاند و نیز چند سال وزیرِ فرهنگِ این کشور بوده است. در سالِ ۱۹۹۴، نامزدِ ریاستِ جمهوریِ فنلاند بود. کلاس اَندرسون که از بنیانگذاران «اتحادیۀ …
مقدمۀ شاعر بر ترجمهی فارسی شعرهایش | کلاس اندرسون
شعر کمک میکند بهتر ببینیم. شعر گونهای ادبی است که بهترین قابلیّتش به تصویر کشیدن دنیای درونی ماست. در شعر خوب، همنشینی واژهها طوری است که باعث تولّد معنایی جدید میشود و به شکلی نامنتظره، روابط پنهان، از پیش ناشناخته و رمزآمیز را آشکار میکند. شعر خوب آنچه را واقعاً در درونمان روی میدهد، به ما میگوید. شعر به خاطرات …
چرخه | گوتفرید بن
تنها دندان روسپی پیری که گمنام مرده بود روکشی طلایی داشت. مابقی طبق قراری ناگفته ریخته بود. مرده شوی جوان آن را کند بر دندان نهاد و به مجلس رقص رفت. چرا که ـ او میگفت – تنها خاک، جواز خاک شدن دارد!
زن و مرد در بیمارستان صحرایی | گوتفرید بن
مرد: اینجا این ردیف لگنهای فروریخته این ردیف پستانهای متلاشی شده تخت کنار تخت. بو میآید. پرستاران ساعت به ساعت عوض میشوند. بیا این پتو را بلند کن. به این تودهی چربی و خونابهی گند نگاه کن، روزی برای مردی، بزرگ بود و نشئگی و آرامشاش. بیا به این زخم روی سینه نگاه کن. حس میکنی زنجیرهی دانههای نرم را؟ …
دوران خوب نوجوانی | گوتفرید بن
دهان دختری که مدتها در نیزار افتاده بود جویده شده به نظر میرسید. وقتی قفسهی سینه را شکافتیم، مری پر از سوراخ بود. سرانجام در گوشهای زیر دیافراگم لانهی موشهای جوان را یافتیم. یک موش مادهی کوچک مرده بود و بقیه از کبد و کلیه تغذیه میکردند خونِ سرد را میآشامیدند و آنجا دوران زیبای نوجوانیشان را میگذراندند. مرگشان نیز …
گل مینا | گوتفرید بن
یک رانندهی غرق شده از شرکت آبجوسازی را بر تخت گذاشتند. کسی شاخه گل مینای بنفشی را میان دندانهایش فرو کرده بود. وقتی از سینه زیر پوست با کاردی بلند به زبان و حلقوم او رسیدم باید که به آن برخورده باشم، چرا که شاخه گل سُرید و بر تکه مغز کنارش افتاد. شاخهی گل را وقتی سینه را میدوختم …
گوش کن! | گوتفرید بن
گوش کن، آخرین شب چنین خواهد بود، شبی که هنوز میتوانی قدم بزنی: سیگار «جونو» میکشی، آبجوی « وورتزبورگر هوفبروی» مینوشی، سه تا، و روزنامهی “ئونو” را میخوانی، همانطور که او روزنامهی “اشپیگل” را، و تو تنها نشستهای کنار میز کوچک، در دایرهی بسته، چسبیده به بخاری، چرا که گرما را دوست داری. پیرامون تو انسان و دریوزگیهایش یک زوج …
موسیقی «بلوز» طبقهی متوسط | هانس مگنوس انتسنزبرگر
نباید شکوه کنیم. ما کار داریم، میخوریم، سیریم. علف رشد میکند، درآمد ملی، ناخن انگشت، گذشته. خیابانها خالیاند، ترازنامهها عالی. آژیرها خاموشاند و زندگی میگذرد. مردهها وصیتنامههایشان را نوشتهاند. باران آرام شده جنگ هنوز اعلام نشده، عجلهای نیست. ما علف را میخوریم. درآمد ملی را میخوریم. ناخن انگشت را میخوریم گذشته را میخوریم. ما چیزی برای پنهان کردن نداریم. چیزی …
زندگینامه | هانس مگنوس انتسنزبرگر
بعدها دانستم که جمعه-روزی بود من بیرون آمدم جیغ زنان، از تابوت خود، از مادرم. آغشته به روغن، به آب و نمک از تولدی خائنانه تا مرگی مادرزاد. واکسینه شدم، تطهیر و نشاندار، برای زمانی طولانی بین جمعه، و “نه جمعهها”. شرط خوشبختی چهرهی بزک شدهی زور بود. من هر روز لباس مرگم را عوض میکردم. چهار خط آسمان را …
اخبار شب | هانس مگنوس انتسنزبرگر
قتل عام بخاطر یک مشت برنج، میشنوم، برای هر کس در هر روز مشتی برنج: باران توپ بر کلبهها، دور و گنگ آن را میشنوم، هنگام شام شب. بر آجرهای صیقلی دانههای برنج میرقصند، میشنوم یک مشت، برای شام شب، بر بام خانهام: نخستین باران بهاری، آن را خوب میشنوم.
پژوهشی درباره انگیزهها | هانس مگنوس انتسنزبرگر
لطفا قبل از جنایت جلوی جواب صحیح علامت ضربدر بزنید متاسفانه هیچ راهی برای من باقی نمیماند به جز کشتن شما برای اینکه شما از صحبت کردن به زبان مادری خودداری میکنید برای اینکه بانکها برداشتِ بیش از موجودی را بر من مسدود کردهاند به خاطر بابا برای اینکه تماشای زنان بیحجاب را نمیتوانم تحمل کنم برای اینکه ثروتمندان مرا …