جلوی پنجرهای باز-
سیبی در سبدی است
سیب اگر میتوانست فکر کند، میاندیشید:
این …
بهتر نیست بروم…
بهتر نیست بروم؟
غمگین باشم و بروم؟
و بالاخره زندگی را بیاهمیت ببینم
شانههایم …
مردی فکر میکرد…
مردی فکر میکرد:
کی میتوانم حتی یک دقیقه به او فکر نکنم؟
حالا؟
رفت …
صدای مرا نشنید
آناکارنینا در راه ایستگاه قطار
برگرد! به کوچه کناری برو
بین مردم در ایستگاه …
کودک غمگین، شعر غمگین
ساعتهایی هستند
ساعتهایی هستند
بدون تو. گاهی. شاید. این امانپذیر است.
رودهایی هستند با سرچشمههایی پر …