آنها که از حقِ زیستن محروم شدهاند
دستکم حق اندیشه که دارند.
اندیشهای …
ادامهی مطلبدر خوابگاهِ شباهتها
برگها
اندیشههای خویش را دارند
سنگها
میشناسند هیاهوی طلایی زنبورها را…
تویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری …
پنجِ عصر. زمانی تعیینکننده، کمی سنگین و شکننده، از افقی دیگر و معیارِ دیگری …
ادامهی مطلبچهرهی حال را
حجاب جدا میکند،
از چهرهی گذشته.
پردهای خیس
چشمی که
در …
درخت دیرینهسال میشود در درخت، تابستان است.
پرنده از آوازِِ پرنده، در گذر است …
در صمیمیت گلبوتهها
شادکامیهای ما
به هوا برخاسته
و پناهشان داده اکنون
سایهروشنِ کلبهای…
در جستجوی مردی هستم
که نمیشناسمش
که هرگز اینچنین من نبود
جز از آن …
صحراگرد یا دریانورد، میان این سرزمین بیگانه و آنیکی
همیشه، – دریا یا صحرا …
از این پس،
گونهای اشتیاق با نشانی شگفت را
شعر خواهی نامید،
رد و …