در رطوبت دوستم داری
و کبودی
در نوک پستانهایت.
به لطافت سخن میگویی
بر …
میوه ی ناپیدایی
پرتقال
در دستهایت،
همیشگیست فروغاش آیا؟
کنار آب و چاقو،
یک پرتقال در مغاک …
بازار سکوت بود
بازار سکوت بود. زنان مویان میراث خویش را میپراکندند، لباسهای چرب را و روز …
ادامهی مطلبچه روزیاست امروز که به آخر نمیرسد؟
تمام حیوانات
میدانم که…
میدانم که تنها آواز
تنها شکوه آوازهای کهن
تنها شعر
همانیست که خاموش است …
کیستم من
بازگشتهای
بازگشتهای.
شبی در من توقف میکنی.
به تو هشدار میدهم
در حسادتات.
حسادت
در …
سخت خسته ام
نور.
باید واپسین نور باشد.
سخت خستهام.
قدمهای خود را به خاطر ندارم.
حالا …
نیامده ای
چه کسی سخن میگوید هنوز؟
چه کسی سخن میگوید هنوز
با آن دل سوزان،
وقتی جبن و هراس
نام …
چنین است
ای قمری زنده
بانوی قلبم
میخروشی بر نعوظم ای بانوی زرد
و اینان آبهای از یاد رفتهاند
مایعات زمستانی.…
پیری
پیری، پیری،
مایعات زهرآگینات.
پیری،
پیری،
حیوانات رنگ پریدهات.…
تنها غروب
وسواسِ پیرزنان را دیدهام
و سوزنهاشان را،
تاریکی
و رطوبت مدالهاشان را.
پنجشنبهای بود …
ادامهی مطلب