اگر مادرت بمیرد
درِ باغی وحشی و خُودرو
بسته میشود
همان که همگان …
خطی کشیدم
پدرم
پدرم
به زخمها نمک پاشید
پدرم زخمها را دوست داشت
آنها را هربار تازه …
هدف مقدس است
عنکبوتی را آزردن
مگسی را کشتن
جیرجیرکی را له کردن
قورباغهای را باد کردن…
خانهای بسیار روشن
در خانهای بسیار روشن زندگی میکنم، بیهدف
همهجا سر میزنم، به همهی اتاقها میروم…
یک سیب
جلوی پنجرهای باز-
سیبی در سبدی است
سیب اگر میتوانست فکر کند، میاندیشید:
این …
بهتر نیست بروم…
بهتر نیست بروم؟
غمگین باشم و بروم؟
و بالاخره زندگی را بیاهمیت ببینم
شانههایم …
مردی فکر میکرد…
مردی فکر میکرد:
کی میتوانم حتی یک دقیقه به او فکر نکنم؟
حالا؟
رفت …
صدای مرا نشنید
آناکارنینا در راه ایستگاه قطار
برگرد! به کوچه کناری برو
بین مردم در ایستگاه …
کودک غمگین، شعر غمگین
ساعتهایی هستند
ساعتهایی هستند
بدون تو. گاهی. شاید. این امانپذیر است.
رودهایی هستند با سرچشمههایی پر …