بایگانی نوشته‌های تون تلگن

هجده نوامبر ۱۹۴۱ در بریله (بندر کوچکی در هلند) به دنیا آمدم. پدرم دکتر خانواده‌ی منطقه بود. با دو برادرم – یکی چهار سال و دیگری شش سال از من بزرگتر – و خواهرم که شش سال از من کوچکتر بود در خانه‌ایی بزرگ کنار بندری زندگی کردم. در خاطرات من بریله آفتابی بود و بسیار آرام. خودم را در راه رفتن به مدرسه می‌بینم. در بعدازظهر آفتابی که هیچکس نبود و هیچ صدایی نمی‌آمد. درهای خانه‌ها باز بود. اگر کسی با کسی کار داشت وارد می‌شد و نامش را صدا می زد. درِ خانه‌ی ما هم باز بود و اگر کسی با پدرم کار داشت او را صدا می‌کرد. سبزی‌فروش و شیرفروش هر روز با اسب و ماشین دور می‌زدند. و قصاب با سبدی بر دوچرخه‌ایی، نانوا با گاری نان. در خاطرات من هرکس که دوچرخه سواری می‌کرد سوت می‌زد و آواز می‌خواند. پدرم هم دوچرخه سواری می‌کرد با وسائل پزشکی آویزان به دوچرخه‌اش. به نظر من او سوت نمی‌زد و یا آواز نمی‌خواند، وقتی به خانه می‌آمد می‌گفت اتفاقی افتاده؟ در بریله به دبستان رفتم. دو سال اول خانم معلمی داشتم که بعدها کتابی درباره‌ی او نوشتم. بعد از مدرسه با برادرهایم و باقی پسرها فوتبال می‌کردیم. فوتبال مهمترین چیزی بود که وجود داشت. فوتبال داخلی را از رادیو دنبال می‌کردم. بعد از هر بازی ملی مادربزرگم اجازه می‌داد مجله‌ی ورزشی بخریم. دوره‌ی دبیرستان را در «فوربورخ» ادامه دادم. به یاد می‌آورم که وقتی چهارده ساله بودم به خودم گفتم: حالا اینقدر بزرگ شده‌ام که می‌توانم رمان بنویسم و یک هفته بعد فکر کردم حالا نوبت سرودن شعر است. در پانزده سالگی اولین شعرم را نوشتم – آنرا ندارم – اما هنوز یادم هست که درمورد توپی چهارگوش بود و چه خوب که در پانزده سالگی می‌دانستم در شعر می‌باید چیزهایی را بگویی که با واقعیت تفاوت دارند. در۱۹۸۳ وقتی پزشک و شاعر بودم اولین کتاب کودکان را هم نوشتم.