برف میبارد و رهاشدگان هنوز پلاکاردهایشان برگردن در راهند- یکی پایان جهان را اعلام میکند دیگری قیمت سلمانیها را.
در کتابخانه
برای اوکتاویو کتابی هست به نام فرهنگ فرشتگان که در پنجاه سال گذشته همینطور بسته مانده این را می دانم چون کتاب را که باز کردم جلدش ترک خورد و صفحاتش خرد شدند. و من کشف کردم زمانی گونه فرشتگان به اندازه مگسها پرشمار بودند. قدیمها آسمان غروب پر میشد از آنها. مجبور بودس دستانت را بالای سرت تکان دهی تا از خود دورشان کنی. حالا خورشید از میان پنجرههای قدی میتابد. کتابخانه ساکت است. فرشتگان و خدایان درتاریکی کتابی …
امپراتوری رویاها | چارلز سیمیک
در اولین برگ از کتاب رویای من
همیشه شب است در کشوری اشغالشده.
درست ساعاتی پیش از حکومت نظامی.
شهری کوچک و دور.
خانهها همه تاریک.
مغازهها همه غارتشده.
من گوشهٔ خیابان ایستادهام
جایی که نباید باشم.
تنها و بیبالاپوش
آمدهام تا دنبال سگی سیاه بگردم
سگی که به صدای سوت من پاسخ میدهد.
یکی از این صورتکهای ترسناک روز هالووین با خود آورده ام،
میترسم آن را بر صورتم بگذارم.