میخواهم کسی برایم پیغامهای آبهای بدنمان را بخواند از هوای دیروز در باجههای تلفن از پروازهایی به رغم تمام فرشتههای نامرئیِ تقویمها به خاطر دید محدود به تعویقافتادهاند. از پنکهای که برای بادهای استوائی گریه میکند از عودی که بعد از تمام سوختن، بوی بهتری دارد میخواهم کسی از اینها برایم بگوید تصور میکنم وقتی کمال متولد میشود تمام اشکال …
نمیدانم | نیکولا مدزیروف
دور است خانههایی که در خواب میبینم دور است صدای مادرم که مرا به شام میخواند ولی من به سمت مزارع گندم میدوم دوریم مثل توپی که از هدف میگذرد و به سوی آسمان پرواز میکند زندهایم مثل جیوهی دماسنج که فقط در لحظهای که نگاهاش میکنیم، دقیق میشود. هرروز، واقعیت بعید سؤالپیچم میکند مثل مسافری ناشناس که در میانهی …
ضربدر تاریخ | نیکولا مدزیرف
در کریستال سنگهای نامکشوف حل شدم در میان شهرها، نامرئی مثل هوا میان دو برش نان من در زنگ لبهی لنگرها موجودم. در گردباد، کودکی هستم که اعتقاد به خدایان زنده را آغاز میکند. من معادل پرندگان مهاجرم، که همیشه برمیگردند و هیچگاه عزیمت نمیکنند. دلم میخواهد که میان افعال مستمر زندگی کنم، در ریشههایی که در میان پی و …
جدا | نیکولا مدزیروف
از حقیقتِ آغاز همهی رودخانهها، درختان و شهرها خود را جدا کردم. اسمی دارم که نام خیابانهای خداحافظی خواهد بود و قلبی که در فیلمهای اشعه ایکس ظاهر میشود. خود را حتا از تو جدا کردهام، ای مادر همه آسمانها مادر خانههای آسوده. حالا، خونم پناهندهایست که به ارواح و زخمهای باز تعلق دارد. خدایم در فسفر یک کبریت زندگی …
سریع است قرن | نیکولا مدزیروف
سریع است قرن اگر باد بودم پوست درختان را میکندم پیرایهی عمارات را میکندم. اگر طلا بودم پنهان در سردابهها در میان اسباببازیهای شکسته از خاطر پدران رفته بودم و در خاطر پسران همیشه میزیستم. اگر سگ بودم از پناهندگان نمیترسیدم اگر ماه بودم از اعدام بیم نداشتم اگر ساعت بودم ترکهای روی دیوار را میپوشاندم سریع است این قرن …