اورکت افتاده بر کف اتاق بی هیچ قطره خونی بر آن اورکت افتاده، خسته. چروکیده و دور انداخته شده اورکت! اورکت! اورکت! برادر عزیزم برخیز لااقل زانو بزن کنار میلان جورجویچ خودت! برادر عزیزم! نگاهبان تنهاییام گرگ باراندیده، برفها خورده لعنتها و تملقها شنیده بلند شو! بلند شو! جیبهای خالیات را حس میکنم با دستهایم که در آنها پروبال میزنند …
شادی کوچک | میلان جورجویچ
آری، تو نیز میآیی سرانجام شادیِ کوچکِ عادیِ روزانه برشی از نان چاودار خواهی بود یا لیوانی پر از شیرِ خنک و چون ابرهای تار در آسمان پرواز کنند و خوشید خندان سرک بکشد حس میکنم تو را، روی زبانم حتا بر سقف دهانم پس برای من چون دختری میشوی با پستانهای زیبا آهای! شادی کوچک سرخ عیدانه هر تکّه …