شبی که ترا گم کردم کسانی پنج خوان اندوه را نشانم دادند گفتند، از این سو برو آسان است رفتن، زود یاد میگیری به همان زودی که بعد از قطع پاهایت یاد گرفتی از پلهها بالا بروی و این طور شد که بالا رفتم. انکار خوان اول بود. پشت میز صبحانه نشستم میزی که در منتهای دقت برای دو نفر …
گشت و گذار
گردشگری هستم در زندگی خود، زل زدهام به شکل غریب گلها انگار نه انگار خودم آنها را کاشتهام؛ طنابی مخملین و نامرئی منعم میکند از ورود به اتاق نیمه روشن بچهها. پیراهنهای آویخته در کمد لباس من از آن زن دیگری است، گرچه این منم که پنهان می شوم در پس تار و پود ابریشمیشان. مرد خفته در بسترم هم …
دیوار نگاره | لیندا پاستان
در “رانده از بهشت” اثر ماساچو فرشته چنان بی آزار به نظر می آید که انگار کارمند نیک دولت است و مأمور و معذور به اعمال قانون این چهره ها را از کتاب ” هنرهای زیبای قرن سیزده” به خاطر دارم آن قدر جوان بودم که خیال میکردم از دست رفتن معصومیت یعنی خوابیدن با مردی. حالا حوا را می …
فرشتگان
« از فرشته ها خسته ای؟ » مایرا اسکاریو از فرشته ها خسته ام، از بالهای بزرگشان که باز می شود مثل پرده بر صحنه نمایشی که دلت نمی خواهد ببینی. خسته ام از این رداهای شیری رنگ از این حمایلهای پرستاره از این ناخنهای زیبا و نیمه شفاف صدفی که ارواح موجودات کوچک از لابه لایشان می گریزند. دلم …
بیست و پنج سال بعد: دیدار دوباره همکلاسیهای دبیرستان
آمدهایم تا
در آنتولوژی ستارگان بدلی
پایان همهٔ داستانها را بشنویم:
چطور دختری که
سخت مثل میخ بود
آنقدر چکش خورد
تا شکل گرفت؛
چطور ورزشکاران
از دور مسابقات خارج شدند؛
چطور زیر پوستمان
استخوان جمجمه
بالا آمد و به سطح چسبید
مثل سنگها
در بستر رودخانهای در حال احتضار.
نگاه کن، همه تبدیل به خودمان شدیم.
سرخ آتشین
پير بونارد تيوپ رنگ در جيب،
قلم مويی از موی سمور در دست،
قدم به موزه گذاشت؛
و حرمت يکی از تابلوهای خود را شکست.
چرا که با ضربه ای رنگ سرخ را
به پوست گلی اضافه کرد.
درست همان طور که امروز صبح من
ترا دم در نگه داشتم
به انگشت اشاره ام زبان زدم
و ذره ای نامريی را
از گوشه لبان سرخ تو پاک کردم.
انگار در لحظهٔ آيينی رفتن
مجبور بودم نشانت دهم هنوز از آن منی.
تو گويی بازنگريستن
ناب ترين شکل عشق باشد.
معبد سیب
فهرستها
چه کارها