برای دوست عزیزم انکارناسیون لوپس خولوس ۱ زخم و مرگ در ساعت پنج عصر. درست ساعت پنج عصر بود. پسری پارچهی سفید را آورد در ساعت پنج عصر سبدی آهک، از پیش آماده در ساعت پنج عصر باقی همه مرگ بود و تنها مرگ در ساعت پنج عصر باد با خود برد تکههای پنبه را هر سوی در ساعت پنج عصر و زنگار، بذر ِ نیکل و بذر ِ بلور افشاند در ساعت پنج عصر. اینک ستیز ِ یوز و کبوتر در ساعت پنج عصر. رانی با شاخی مصیبتبار در ساعت پنج عصر. ناقوسهای دود و زرنیخ در ساعت پنج عصر. کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند در ساعت پنج عصر. در هر کنار کوچه، دستههای خاموشی در ساعت پنج عصر.
پنجاه و هشتم: افسانهی سه دوست
انریکه، امیلیو، لورنزو هرسه یخ میبستند: انریکه در عالم بستر امیلیو در عالم چشم و جراحات دستها لورنزو در عالم مدارس بیسقف. لورنزو، امیلیو، انریکه، هر سه میسوختند: لورنزو در عالم برگها و توپهای بیلیارد امیلیو در عالم خون و سنجاقهای سفید انریکه در عالم مردگان و نشریات فقید. لورنزو، امیلیو، انریکه، هر سه دفن میشدند: لورنزو در یک پستان …
گفتگو در میـانِ راه (بر اساس قطعهای از لورکا)
بـه پـروازکرده مـرسدس
ساز نور سرد يخزدهاى و كنون در گريز به سوى صخرههاى آبى آسمان ، آوازى بىحنجره ، آوازى نرمانرم روى در خاموشى آوازى همواره در كار بىآنكه به گوش آيد هيچ . خاطرهات برفىست فروشده در شكوه نامتناهى جانى سپيد . رخسارت، بىوقفه، يكى سوختهگىست دلات كبوتركى رها . در هوا مىخواند، آزاد از بند نغمهى شفقت و شفقى را درد ياس و نور لبالب را . با اينهمه ما در اينحضيض، روز و شب در چارراههاى رنج تو را نيمتاجى از اندوه پيشكش مىكنيم .