شعر اول با سرزمین بارانی فراموششده از آبادی به آبادی، دست در دستِ سرد ، امیدوارم نیاز نباشد این حس را با کسی قسمت کنم، اما حالا اگر او را بیابم، بر چمنهای خیس، یا جایی در این سرزمین شخم زده چه باید بکنم ،چه باید . خوب میدانم که همه باید بمیرند، با این حال لبهای سردش را دوباره خواهم بوسید …
پنجاه و ششم: الفبا
۱ درختهای زردالو هستند،درختهای زردالو هستند ۲ سرخسها هستند،تمشکها،تمشکها، برُم* هست،و هیدروژن، هیدروژن ۳ زنجرهها هستند،کاسنی تلخ، کروم* درختهای لیمو هستند، زنجرهها هستند، زنجرهها، کاج، سرو، مخچه ۴ کبوترها هستند، خیالبافها، عروسکها، قاتلها هستند، کبوترها، کبوترها، بخار، دیوکسین و روزها، روزها هستند، روزها، مردهها و شعرها هستند، شعرها، روزها، مرده ۵ پاییز هست، طعم …
بیست و سوم: مثل
مثل بارانی نرم مثل عبور آرام قایقی تفریحی در بامدادان از کنار نیها و قورباغهها و سایهی گاوها و آسیابهای بادی نقاشی شده با مدادِ سفید و بخار نقرهای بر فرو رفتگیهای دبههای شیر عبور اردکهای خواب آلود از شهرهای در حال توسعه و سنگهای قدیمی دیوارچینهای کوتاه اسکله مثل پایین رفتنِ پرنده دریایی در آب تیره هیجانهای بند بازی …
بیست و یکم: در شب لازم نیست
برای سیر کردن از اینجا به آنجا، در شب لازم نیست قایق یا قطاری سوار شوم شبکههای شطرنجِی باغ زیر نور مهتاب است پنجره باز است. من آمادهام سایهی بدون گذرنامهام آرام (یک گربه هم بهتر از این نمیتواند) از رودخانهی مرزی که انتخاب کردهام، میپرد و در خاک روسیه فرود می آید. دیوارها تصویر مرا تکرار میکنند، …
یافتن واژهها
روتخر کوپلاند در چهام اگوست ۱۹۳۴ در خوور شهری در شمال هلند بدنیا آمد. او پزشکی را در ۱۹۶۶ به اتمام رساند. در سال ۱۹۶۹ تخصصاش را در روانپزشکی گرفت و در سال ۱۹۸۳ استاد دانشگاه شد. به عنوان روانپزشک به خاطر سالها تحقیق بر روی بیماران افسرده و درمان آن ها از راه نوردرمانی و خواب درمانی شخصیتی شناخته …
گفتگو
پرسش گرانه به من مینگرد انگار می گوید چرا سکوت میکنی؟ به راستی برای چه سکوت میکنم ؟ و بدنیال پاسخی میگردم از چهره اش رو بر میگردانم به دیوار و از دیوار به پنجره از پنجره به دست هایم بر زانوانم و دوباره باز به چهره اش هنوز به من نگاه می کند سکوت را …
عزیزم حالا برو در باغ بخواب
عزیزم حالا برو در باغ بخواب جاهای خالی بر چمن های بلند همیشه میخواستم آن باشم جای خالی برای ماندنِ کسی.
کاهوی جوان
هر چیز را میتوانم تحمل کنم پژمردگی حبوبات گلهای در حال مرگ سیب زمینیها که در گوشهای زیرورو میشوند را میتوانم بیتفاوت ببینم در این موارد بیرحم هستم اما کاهوی جوان در ماه سپتامبر، تازه کاشته شده، هنوز جان نگرفته بر گهواره ای خیس ، نه.
چهرهی تو
چهرهی تو بر آب سرد در آن لحظه که حس کردی چه اندازه سرد بود. چهرهی تو بر سر گچبری بخاری خانه، در چهارده سالگیات، درخشان در اتاق نشیمن.
کلاس خوبلز*
چگونه مثلن میزی به تابلوی نقاشی تبدیل میشود «کلاس» میگوید به نوع نگاه کردن بستگی دارد بیشتر دیدن، کمتر نقاشی کردن عقب عقب بروی ، تا اینکه فکر کنی : لعنتی. اگر به اندازهی لازم خوب نگاه کنی هر میز را برای بار اولین میبینی. Klaas Gubbels (Rotterdam, 19 januari 1934) هنرمند هلندی که …
نوشتن مثل نوشیدن است
نوشتن مثل نوشیدن است نه سرما نه زمان نه گرسنگی را حس کردن. با اعتماد گرفتنِ روشنایی که از پنجره می تابد است. حس کردن بهار پیش از آنکه برسد، از زیر خاک در آوردنِ آنچه پنهان است، کف بینی، گشودن و قسمت کردن. نوشتن مثل نوشیدن است، برای تنها نبودن. Miriam van hee برگردان …
میخواهم بدانم از چه رو رودخانه میآید و میرود/روتخر کوپلاند
میخواهم بدانم پیش از اینکه من هنوز نبودم چشمانداز با رودخانه چگونه بودهاند و چگونه خواهند بود وقتی من دیگر نباشم میخواهم بدانم چشم انداز با رودخانه چه چیزی را از نگاهم پنهان میکنند، چیست آن چه نمیبینم و نمیشناسم میخواهم بدانم از چه رو رودخانه میآید و میرود چرا توسکاها و بیدها بر آن خم میشوند …
شعر پنجم:به هنگام زادهشدن کودکانم و در حال خواندنِ سیلویا پلات
کیست این پسرک خشمگین که از شانههایش جیغ زنان بیرون میجهد که بازوی چرباش میپیچد، که دهان کوچکاش از فریاد میدرد؟ این دستها پیش از آنکه او را محکم بگیرد چه کردهاند؟ این دهان پیش از این محبتها چه کرده است؟ به سوی من برمیگردد مثل گیاه کوچکِ گرسنهای بینیاش حفرهای مینشاند بر پستانم که پس از اولین جرعه، …
چشم انداز با رودخانه خود را بر من میگسترانند
چشم انداز با رودخانه خود را بر من میگسترانند، رودخانه دشتها را به جایی میبرد که چشم هایم باید خود را آنجا رها کنند بدون تغییر زیر پاهایم باز میگردنند تفاوتی میان رفتن و بازگشتن نیست اینجا چیزی کم نشده ،چیزی اضافه نشده اینجا هیچ اتفاقی نیافتاده است همه ی این سالها که اینجا نشسته بودم ، دیدم چگونه آشنای …
مثل
مثل بارانی نرم
مثل گذشتن آرام قایقی تفریحی
در بامدادان از کنار نیها و قورباغهها
و روح گاوها
و آسیاب بادیهای نقاشی شده با مداد سفید
و غبار فرو رفتگیهای دبههای نقرهای شیر
گذر اردکهای چرتی از شهرهای در حال رشد
و سنگهای قدیمی دیوارچینهای کوتاه اسکله
مثل پایین رفتن پرندهی دریایی در آب تیره
هیجانهای بند باز بر روی بند
چشمهای بستهی اتاقهای زیر شیروانی
آرامش خانهی خوابیده
مثل نا آرامی خانهای که خواب میبیند.....
مثل ماهیهای خونین در سبدهای بازار
دهان پرکار یک گلفروش
پاهای گریزان دو جوان
که بستهای شکلات را دزدیدهاند
ابروهای مغرور دخترها
که موهایشان را فر میزنند
حلقههای دور چشم فروشندهی ساعتهای مچی
مثل یک کتاب خیلی قدیمی
یک مجلهی تازه چاپ
زیبا مثل دستهی دوچرخهی مسابقهای
مثل بوی روزنامهی صبح
لیوان کوچک آب در قهوه خانهی هلندی
راه رفتن نرم گارسون
جرینگ جرینگ شاد صندوق پول براق
مثل انگشتان لرزان رنگ پریدهی یک الکلی
است، بدنِ تو.
عکس
اگر میخواهی بعدها
با دوستانت یا تنها بخندی
حالا باید عکسی بگیری
دیشب من در شب نشانده شدم
با پاهای خودم
با دستهای خودم
(به واقع هر کاری را همیشه
خودمان میکنیم)
درهم شکسته بر صندلی مینشینم
دیشب، قلمی در دستم
و سطری از این حالت
گذر زمانِ من
به ساعت دیواری گوش میدهم
که شب را میزند
که عشق را میزند
وقت محلی را میزند
نوشتم راهی در بیرون
راهی در درون
قرارهای خاصی میگذارم
از کاغذ، گل سرخی میسازم
کلاهی را تا نمیکنم
نه، دیشب کلاه نه.
فردا شاید
اگر همه تصمیم بگیرند که باید
من در شب نشانده شدم
دیشب، به سختی
یه شهر گوش بده
با نفس من هم نفس شو
حالا باید عکسی بگیری
اگر میخواهی بعدها بخندی
با دوستانت یا به تنهایی.