باران نم نم و بوی خاک،
پرواز پر پیچ و تاب چلچلهها با آن صدای مواج؛
آواز قورباغهها در شب آبگیرها
سپیدی لرزان درخت آلوی وحشی
سینهسرخهای آتشپر
که مینشینند بر پرچینها و هر آنچه دلشان بخواهد سوت میکشند
هیچکدام از جنگ نمیدانند
برای هیچکدام مهم نیست که سرانجام تمام شد.
برای هیچکدام، نه پرنده نه درخت
مهم نیست اگر نسل نشر نابود شود.
دختر بهار هم وقتی سپیدهدم از خواب برخیزد
نمیفهمد که ما از دست رفتهایم.
نگاه
استرفون منو تو بهار بوسید
روبین تو پاییز
اما کالین فقط نگام کرد
هیچ وقت منو نبوسید
بوسهٔ استرفون تو شوخیا گم شد
بوسهٔ روبین وسط شیطونیا
اما بوسهٔ چشای کالین
شب و روز منه.
ساعت هشت
شام ساعت پنج سر میز میآید
ستارهٔ شب ساعت شش به آسمان
و دلدادهٔ من ساعت هشت به دیدارم
اما ساعت هشت چه دور است
تسکین دردی که تمام روز با من است
تنها تماشای عقربههای ساعت است
که در تقلایند
تا ساعت هشت را به من برسانند.