این واژه ها را در دستانت بگیر و حس کن پاهای چابکشان را و قلبشان را که مثل قلب سگی تند میتپد پس نوازش کن پشمهایشان را تا آرام گیرند روی زانوانت بگذارشان تا چیزی نگویند دیگر لانهای بیحاصل از اصوات، پناهگاهِ جَوَندگانی ست که پیروِ نظم دانشگاهیاند می گویند واژه ها دهاتیاند، اما شکننده اند آن ها و …
لحظهی مرگبار
شعر چیز بی اهمیتی ست کمی بیش از توفانی در کارائیب کمی بیش از گردبادِ دریای چین یا زلزله ای در تایوان یا سیلِ یانگ تسه کیانگ که برایتان صدهزار چینی را در یک چشم به هم زدن غرق می کند حتی موضوع یک شعر هم چیزی بی اهمیت است در روستای کوچکِ ما بسیار خوش میگذرد مدرسه …
دانشآموز
پنج شنبه خواهم نوشت، یکشنبه خواهم نوشت وقتی به مدرسه نروم داستان خواهم نوشت، رمان خواهم نوشت و حتی حکایت ها از روستایم خواهم گفت از والدینم از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها دشت ها و مزرعه ها را وصف خواهم کرد حیوانات و چیزهایی کوچک را سپس سفر خواهم کرد، تا ایران خواهم رفت تا تبت یا نپال …