برای نوشتنِ تنها یک بیت شعر، باید شهرهای بسیار افراد و چیزهای گوناگون را دیده باشید باید حیوانات را بشناسید باید چگونگی پرواز پرندگان را درک کنید و بدانید گلهای کوچک، صبحها بهوقتِ شکفتن چگونه رفتار میکنند باید بتوان دوباره مرور کرد راههای سرزمینی ناشناس را دیدارهای نامنتظر را لحظههای عزیمت را که سالها در انتظارشان بودیم روزهای کودکی را که راز هنوز آشکار نبود والدین را که باید به لرزه درمیآمدیم از سروری که به ما هدیه میکردند اما …
ادامهی مطلبلالایی گفتن
می خواهم برای کسی بخوانم، پیشش بنشینم با او بمانم. روی پایم به خوابش کنم، چون کودکی برایش بخوانم. در خواب و بیداری اش با او باشم. می خواهم تنها کسی در خانه باشم که بدانم، شبی سرد بود. می خواهم گوش بایستم، درون و بیرون را، تورا، جنگل را، جهان را. ساعتها ضربه زنان خود را اعلام می کنند. و زمان بر زمین می افتد. غریبه ای در آن پایین می گذرد، و صدای سگی نا آشنا مرا می …
ادامهی مطلبسکوت
از کتاب تصویر ها دستها را بلند می کنم عشق من، می شنوی؟ خش خش می کنند، می شنوی؟ کدام حرکت است از انسان های تنها که صدایش را اجسام زیادی نشنوند؟ پلک ها را می بندم عشق من، می شنوی؟ اینهم صدایی است که تا تو می رسد. و حالا پلک باز می کنم، می شنوی؟….. ….پس چرا اینجا نیستی؟ نشانه های کوچک ترین حرکت من بر جا می ماند در این سکوت ابریشمی؛ و حتی رد کوچکترین تمنا می …
ادامهی مطلبپاییز
برگ ها می ریزند، انگار از جایی دور در بالا می افتند،
گویی باغ های میوه بالا در فضا می مردند.
هر برگ می افتد گویی که اشاره می کرد "نه".
و امشب زمین سنگین در تنهایی
از تمام ستارگان دیگر جدا می شود.
همه ی ما در حال سقوط کردن هستیم. این دست این جا در حال سقوط است.
و به آن دیگری نگاه کن. این در تمام آن هاست.
و هنوز کسی هست، کسی که دستانش
بی نهایت آرام، تمام این سقوط را نگه داشته است.