حتا تجسم مادی یک متن مقدس هم الهی است: همیشه آن را در لفافی از چرم یا ابریشم قرار میدهند و آن را مثل یک هدیه با دو دست میگیرند. هرمتن مکتوبی تا حدی دارای چنین ویژگی ست، یعنی پارهای از تقدس کلمه را در خود دارد. دم حامل لوگوس چونان دم الهامبخش است چرا که هر دو در فضای …
موسیقی مثل آب
اما آواز در شب تابستان را نه،
چطور موسیقی میشکند و متوقف میشود،
خواستن تو
نوشیدن | جین هرشفیلد
برای آنچه ما را به هم پیوند می دهد
آنچه ما را به هم پیوند میدهد نامهای بسیار دارد:
نیروهای پر قدرت، نیروهای بیقدرت.
نگاه کن تا ببینیشان:
پوستی که در یک فنجان خالی شکل میگیرد،
ناخنها که هر کجا رسیدهاند زنگار بستهاند
مفصلها که با وزن خود جفت شدهاند
این گونه است که اشیاء چنین محکم و استوار
در هر کجا که نشانده شدهاند نشسته میمانند...
و جاذبه بنا به گفته دانشمندان، چندان جاذبهای ندارد.
و ببین تن چطور التیام مییابد
باز از میان زخم،
چه پر شور و حرات
چه پر قدرت،
چرا که دیگر آن سطح ساده ناآزموده نیست
و این درمیان اسبان نامی دارد
نامی دارد تنی که تاریکتر، سرافزارتر باز میگردد: تن سربلند
تنی که مینازد به زخمهایش
و به تن میکند آنها را
تو گویی مدالهای میدان نبرد باشند
نشانهای کوچک پیروزی سنجاق شده به سینه...
و آنگاه که دو تن دل میدهند به یکدیگر
ببین چطور انگار
زخمی بین تنهاشان شکل میگیرد
پرقدرت، تاریک، سربلند:
ببین چطور رشتهای سیاه رنگ تار و پودشان را چنان یکی میکند
که دیگر نه جدا میشوند از هم، نه خم و نه کم.
درخت بونسائی | جین هرشفیلد
یک روز صح و سرانجام دانستن انکه
کدام فکر جان از تن به در می کند، و کدام، جان رفته باز میگرداند.
چه زود تن تنهای مطرود به سوگ مینشیند
مثل بونسای سرخبرگ که به محاصره برگهای فروافتادهاش درمیآید.
باران یا اشیائی هم هستند که از یادرفته ها را بازمیگردانند:
ابعاد آرام قطرهها، وزنشان؛ فقدان جاهطلبی در میز آرایش.
چه غریب است این اشتیاق هم، اشتیاق یک جوانهٔ سبز کوچک شدن،
جوانهای که در روزهای اول فروردین
در تن شاخه جایی خالی برای خود یافته و بزرگ میشود.
راهبی ایستاده کنار یک چرخ دستی | جین هیرشفیلد
راهبی ایستاده کنار یک چرخ دستی و زار میگرید.
در هیچ کجا نه اثری از خدا است نه از بودا،
و این اشکها فقط اشکهای یک آدم است
اشکهایی تلخ و شکسته
که بر رویه زنگاری چرخ سقوط میکنند.
بر کف آن جمع میشوند
فلز آنها را مینوشد و زنگارش بیشتر میشود.
چه کسی میداند در این زندگی چه کاره است، چه کار بوده است.
من راهبی دیدم که زار می گریست
و میدانم من هم روی این زمین سخت جایی دارم.
ذن و هنر شعر | گفتگو با جین هیرشفیلد
