چشم را خیره میکند تیغ آفتاب پژواک پریان پرده آسمان را میدرد بوق تاکسیها در خیابان منعکس میشود بوق خراب ماشینها صدای بزغاله میدهد آسمان با کلمهها پوشیده شده ست روز با کلمهها پوشیده شده ست شب با کلمهها پوشیده شده ست خدا با کلمهها پوشیده شده ست آگاهی با کلمهها پوشیده شده ست ذهن با کلمهها پوشیده شده ست …
بیستودو هایکو | آلن گینزبرگ
■ گذشته از تجربههای شخصی ذن بویسم، گینزبرگ از تکنیکهای هایکو در شعر استفاده فراوانی برده است. چیزی که خود آن را “شوک مردمک چشم” مینامد. چیزی که باعث میشود، به هنگام خواندن شعر نگاه خواننده را “بگیرد” و مکث کند. دو تصویر متضادی که در هایکوهای ژاپنی دیده میشود، معمولاً یکی نرم و دیگری سخت، یکی سرد و دیگری …
هایکو | آلن گینزبرگ
اگه به نیکسون رأی بدین دیگه نمیتونین برینین چون سولاخ کونتون توی واشنگتونه آلن گینزبرگ | گرافیتی در تتون ویلیج» | از مجموعهی Mostly Sitting Haiku گذشته از تجربههای شخصی ذن بویسم، گینزبرگ از تکنیکهای هایکو در شعر استفاده فراوانی برده است. چیزی که خود آن را «شوک مردمک چشم» مینامد. چیزی که باعث میشود، به هنگام خواندن شعر …
دزدی این شعر را دزدید | آلن گینزبرگ
این روزا همه چیز را میدزدند مردم کیف پولت را میدزدند، ساعتت را شیشه ماشینات را میشکنند، رادیو و کیفات را میدزدند در خانهات را میشکنند، سیستم سونی مدل Hi8 و سی دی پلیر اولیمپوس XA مردم زندگیات را میدزدند، در خیابان گیرت میاندازند و سرت را میدزدند. در حمام عمومی کفشهای کتانیات را میدزدند عشقات را میدزدند، دوستپسرت …
پادشاه ماه مه | آلن گینزبرگ
و کمونیستها چیزی برای عرضه ندارند جز گونههای چاق، عینکها و پلیسهای دروغگو. و کاپیتالیست ها ناپالم را تقدیم میکنند و پول در چمدانهای سبز برای لختیها، و کمونیستها صنایع سنگین را ابداع میکنند اما قلبها همانقدر سنگین است و مهندسان زیبا همه مردهاند، تکنسینهای مخفی برای فریبندگی خویش نیرنگ میزنند در آینده، درآینده، اما حالا ودکا بنوش و عزای …
چه عشقها | آلن گینزبرگ
اشاره: نیل کسدی (Neal Cassady) چهره تمثیلوار و فیگور نسل بیت، شاعر و نویسندهای که در طول زندگی خود هیچ اثری منتشر نکرد اما همه چیز از او آغاز شد. منبع الهام نسل بیت، کسی که گینزبرگ و کرواک هر دو از او با احترام و عشق و حتا تقدس یادکرده و نام بردهاند. جک کرواک رمان معروفش در …
گلایهی خیابانخواب | آلن گینزبرگ
رفیق، منو ببخش، هیچ نمیخواستم، گند بزنم به اعصاب مبارکت اما راستش من از ویتنام اومدم آره، همونجا که یه عالمه آقای متشخصِ ویتنامی کشتم و یه چنتایی هم خانم. بعدش رنج و عذابِ سوغاتیِ اونجا رو تاب نیاوردم و از ترس کارم به اعتیاد کشید حالا هم دارم از بازپروری میام و پاکِ پاکام اما جایی واسه خواب ندارم …
آفتابغروب | آلن گینزبرگ
انبوهی از دود کدر و فولادهای اسقاطی احاطهام کردهاند در این قطار، ذهنام در گذشتههای دور میلولد و آینده زنگار بسته است: خورشید را دیدم که شهوتناک در دنیایی بدوی فرو خرامید و گذاشت تا تاریکی، قطارِ مرا در برگیرد، چرا که در آنسوی زمین دیگرانی به انتظار سپیده نشسته بودند. نیویورک، پاترسون نوامبر ۱۹۴۹
ترانه
وزن جهان
عشق است.
زیرِ بارِ
تنهایی
زیرِ بارِ
ناخرسندی.
وزن،
وزنی که ما حمل می کنیم
عشق است.
چه کسی یارای انکار دارد؟
در رویاها
لمس می کند
تن را؛
در اندیشه
شکل می دهد
معجزه را؛
در مخیله
مایه عذاب است
تا زاده شود
در انسان –
قلب را نگهبان است
که با خلوص می سوزد –
چون بارِ زندگی
عشق است.
اما ما این بار را حمل می کنیم
در عین خستگی،
و از آن رو باید بیارامیم
در آغوش عشق
عاقبت،
باید بیارامیم
در آغوش عشق.
هیچ آرامشی نیست
بدون عشق،
هیچ خوابی نیست
بدون رویاهایِ
عشق –
دیوانه یا سرخورده
از فرشتگان
یا ماشین ها،
واپسین آرزو
عشق است –
نه می تواند تلخ باشد،
نه می تواند انکار کند،
نه می تواند منع گردد
اگر که انکار شود:
این وزن بسی سنگین است
باید واگذاری
بی هیچ بازگشتی
همانگونه که اندیشه
را وا می گذاری
در تنهایی
در تمام رجحانِ
افزونی.
بدن های داغ
در کنار یکدیگر می درخشند
در تاریکی،
دست می جنبد
به سمت مرکزِ
جسمانیت،
پوست به لرزه می افتد
از خوشی
و روح
شادمانه به چشم می آید.
آری، آری،
این همانیست
که من می خواستم،
من همیشه می خواستم،
من همیشه می خواستم،
که بازگردم
به تن
به آنجا که زاده شدم.
ترانه شرقی
از عشق می گویم که به سر می افتد:
وفادار است ماه، اما کور
در بحر اندیشه است که نمی تواند بگوید.
از فرط توجه، شده است مهجور.
هیچگاه به خواب، دریایی چنین عمیق ندیده بودم ،
زمینی چنین تاریک؛ ای خواب، به امید دیدار،
من به کودکی دیگر مبدل شده ام.
به تماشای جهان غرق در هیجان می شوم بیدار.