درخت خشم هزار هزار تا ریشه داره
یه وقتایی شاخه هاش قبل از به بار نشستن، شکستن.
زنها تو رستوران ندیکس جمعن
همیشه قبل راهپیمایی اونجا جمع میشن
و راجع به دخترای دردسرساز با هم حرف می زنن،
دخترایی که اجیر کردن تا آزادشون کنن.
یه پیشخدمت سفید از جلوی یه برادر رد میشه
تا اول به اونا سرویس بده
و خانوما نه متوجه میشن
نه این لذت کوچیک بردهداری رو از خودشون دریغ میکنن.
اما از اونجایی که من که به آینهام بستهام
و به رختخوابم،
می بینم دلیلش رنگ پوسته
و جنسیت
اینجا میشینم و از خودم می پرسم
کدوم من
میتونه از این همه آزادیخواهی
جون سالم به در ببره.
تکشاخ سیاه
تک شاخ سیاه حریص است
تک شاخ سیاه آرام ندارد
تکشاخ سیاه را با سایهای یا نشانهای
اشتباه گرفتند
و بردند او را
از سرزمینی سرد
از جایی که مه، مضحکهٔ خشم مرا
رنگ میزد.
بر دامن زن نیست جایی که آن شاخ میآرامد
بلکه در حفرهٔ ماه است
که میبالد.
تک شاخ سیاه بیقرار است
تکشاخ سیاه بیشکیب است
تک شاخ سیاه
آزاد نیست.