۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبهمیشه، همان بار نخست | آندره برتون
همیشه بارِ نخست دشوار تو را میبینم، اندکی از شب میگذرد؛ به خانه میآیی به گوشهای از پنجرهام خانهای پر از خیال آنجا، که از آنی به آن در این شبِ مقدس چشم انتظار زخمی؛ دیگرم خود این؛ تنها و یگانه زخم بر سردرِ خانه؛ بر …
ادامهی مطلب