• هفت شعر عاشقانه در جنگ

    هفت شعر عاشقانه در جنگ

    ۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مى‌كرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مى‌شناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مى‌كشيد. زي&…

  • شعر معاصر یونان | مقدمه

    شعر معاصر یونان | مقدمه

    اين مجموعه از شعر معاصر يونان شامل آثار دو تن از شاعران نامدار آن سرزمين، به طور مشخص دو دوره‌ى رنجبار و سياه تاريخى را كه بر…

  • ترانه‌ی گارد سیویل اسپانیا

    ترانه‌ی گارد سیویل اسپانیا

    بر گرده‌ى اسبانى سياه مى‌نشينند كه نعل‌هايشان نيز سياه است. لكه‌هاى مركب و موم بر طول شنل‌هاشان مى‌درخشد. …

  • فدریکو گارسیا لورکا | مقدمه

    فدریکو گارسیا لورکا | مقدمه

    به خون سرخش غلتيد بر زمين پاكش فرو افتاد، بر زمين خودش: بر خاك غرناطه! آنتونيو ماچادو، جنايت در غرناطه رخ داد     فدريكو گارسي…

  • مقدمه بر شعر آمریکای سیاهان

    مقدمه بر شعر آمریکای سیاهان

    …چرا كه شعر گفتار حكمت‌آميز ِ خون است، آن درخت گلگون ِ درون انسانى كه مى‌تواند كلمات ملال‌آور را به غنچه مبدل كند و از آن همه …

  • همچون کوچه‌ای بی‌انتها | مقدمه

    همچون کوچه‌ای بی‌انتها | مقدمه

    اشاره تذكار اين نكته را لازم مى‌‏دانم كه چون ترجمه‌‏ى بسيارى از اين اشعار از متنى جز زبان اصلى به فارسى درآمده و حدود اصالت‏&#…

  • مرثیه برای ایگناسیو سانچز مخیاس

    مرثیه برای ایگناسیو سانچز مخیاس

    در ساعت پنج عصر. درست ساعت پنج عصر بود. پسرى پارچه‌ى سفيد را آورد در ساعت پنج عصر سبدى آهك، از پيش آماده در ساعت پنج عصر باقى همه مرگ بود و تنها مرگ …

جدیدترین نوشته‌ها

یک نامه

یک نامه

آی ریشه‌ی کوچک یک رویا! نگاهم می‌داری این‌جا که خون، مرا به تحلیل می‌برد و دیگر هیچ‌کس نمی‌بیندم که دیگر مایملک مرگم. پیچ و خم بده به چهره‌ای که شاید اینجا سخن می‌رود ، از زمین از عطر از اشیایی که چشم‌ دارند حتی این‌جا که …

ادامه‌ی مطلب
اگر

اگر

عاشقت می‌شدم، اگر فرشته نبودی می‌بلعیدم تنت را و خاک را وجب به وجب اکتشاف می‌کردم. اگر تنی داشتی نزدیک و نزدیک‌تر می‌آمدی می‌خواستی فرشته نباشی. اکسیژن می‌سوزد تو خود را می‌سوزانی به نیتروژن که نمی‌سوزد. فرشتگان می‌سوزند تو را مردمانی می‌سوزانند که خود نمی‌سوزند. ترحم …

ادامه‌ی مطلب
فصل تازه

فصل تازه

در کتابی که حافظه‌ی من است… در صفحه‌ی نخست فصلی‌ که اولین بار تو را دیدم کلمه‌ای ظاهر می‌شود… این‌جا زندگی تازه‌ای آغاز می‌شود.

ادامه‌ی مطلب
مرثیه

مرثیه

برف سیاه از پشت‌بام‌ها فرو می‌بارد انگشت سرخی سرریز می‌شود بر پیشانی‌ات دانه‌های آبی برف در اتاق تهی رسوخ می‌کند آن‌ها آینه‌های عاشقان محتضرند. سنگین و تکه‌تکه، جان در شگفت می‌ماند سایه را در آینه‌ی دانه‌های آبی برف دنبال می‌کند. لبخند سرد فاحشه‌ای مرده. باد غروب …

ادامه‌ی مطلب
کاش من هم

کاش من هم

برف افسونکار، برف افسونکار می‌وزی، می‌وزی به هرکجا کاش من هم می‌توانستم پر بگشایم سبکبال در هوا. مثل ستاره‌ی یکی‌یک‌دانه‌ی بلوری باید روی خودم جمع شوم، بوزم نزدیک، نزدیک‌تر به دلدارم که از دل برف می‌آید. باید پربگشایم تا عشقم مثل دانه‌ی برفی در بوران باید …

ادامه‌ی مطلب
زمستان دیگر نخواهد رفت ؟

زمستان دیگر نخواهد رفت ؟

باران و باد، باد و باران تابستان بر خواهد گشت؟ باران روی خانه‌ها، در خیابان‌ها پای همه‌ را خیس می‌کند. تا با شاید و باید بدوند. باران و باد، باد و باران برف و بوران، بوران و برف زمستان دیگر نخواهد رفت؟ پس بچه‌گداها چه می‌کنند …

ادامه‌ی مطلب