۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبمرگ فقرا | شارل بودلر
مرگ است که تسکین میدهد افسوس! مرگ، امکانِ زندگیست غایتِ زندگیست و تنها امید که چونان اِکسیری برپامیدارد و سرمست میکند و ارزانی میدارد دلِ تا شب پیشرفتن را از میانهی توفان و برف و سرما درخششِ لرزانِ افقِ سیاهِ ماست پناهگاهِ والای حکشده بر کتاب …
ادامهی مطلب