چندی پیش دو جلد ویژهنامه …
ادامهی مطلبسایه
تو را هستىات به چشم نمىآيد آنچه مىبينى سايهی توست.
ادامهی مطلبتو را هستىات به چشم نمىآيد آنچه مىبينى سايهی توست.
ادامهی مطلباين انديشههاى كوچك به خشخش برگها ماند، در خاطرم شادمانى را زمزمه مىكند.
ادامهی مطلببامداد كنار پنجره مىنشينم و جهان به كردار رهگذران لختى آنجا پا سست مىكند و در برابرم سر فرو مىآورد و مىگذرد.
ادامهی مطلبعشقت را بر پرتگاه منشان چرا كه بلند است آن.
ادامهی مطلبراز آفرينش به تاريكاى شب ماند بزرگ است اين. فريبهاى دانش اما مِه بامدادى را ماند.
ادامهی مطلبدلم به نجواى جهان گوش كن با تو عشق مىورزد.
ادامهی مطلب«اى دريا! زبانت چيست؟» - «زبان پرسش جاودانه.» «اى آسمان، تو به كدام زبان پاسخ مىگوئى؟» - «به زبان خاموشى جاويدان.»
ادامهی مطلبچند انگشت ناديده نسيموار آرام بر دلم موسيقى موجَكها را مىنوازند.
ادامهی مطلباندوه دل به كردار ِشب در لابلاى درختان آرام در آرامش خاموش مىشود.
ادامهی مطلبيكبار به خواب ديديم كه بيگانهايم. بيدارشديم، يافتيم كه عزيزان هميم.
ادامهی مطلبچهره مشتاقش بهكردار ِباران شبانه اغلب به رؤياهاى من مىآيد.
ادامهی مطلباى آب رقصان شنهاى راهت آوازت را و رفتنت را مىخواهند تو آيا بار ِلنگى آنها را به دوش مىكشى؟
ادامهی مطلبگريهكنى اگر كه آفتاب را از دست دادهاى ستارگان را نيز از دست بخواهى داد.
ادامهی مطلبصحراى قدرتمند مىسوزد از عشق يكى پَر ِعلف كه مىجنبد و مىخندد و دور مىشود.
ادامهی مطلبلبخندهاى خاك اشكهايش را شكوفا نگاه مىدارد.
ادامهی مطلبجهان براى عشقش پرده عظمت از چهره برمىدارد كوچك مىشود مانا يكى ترانه مانا يكى بوسه جاودانه.
ادامهی مطلباى گروه كوچك آوارگان جهان ردّپاهاتان را بر كلامم به جا بگذاريد
ادامهی مطلبمرغان آواره تابستان به كنار پنجرهام مىآيند آواز مىخوانند و پَرمىكشند. برگهاى زرد ِخاموش ِخزان آهمىكشند پرپر مىزنند و به زمين فرومىريزند.
ادامهی مطلب