۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلببرنده
میگوییم: مسابقه را تو بردی اینکه جایزهات مسابقهای دیگر بود اینکه نچشیده شراب پیروزی را تنها نمک خودت را چشیدهای اینکه نشنیده هرگز هلهلهی فتح را تنها عوعوی سگان را شنیدهای و اینکه سایهات سایهی خودت تنها رقیبِ نابرابرت بود.
ادامهی مطلب