به انگلیس ِ سه قرن پیش؛
هیچ تمبری نیست که باعث بشه نامهها برگردن
به زمانی که قبر هنوز حفر نشده؛
و «جان دان» ایستاده و از پنجره بیرون رو نگاه میکنه.
الانه که بارون بزنه
توی این صبح آوریل
و پرنده ها روی درختا فرود میان
مثل مهرههای شطرنج
روی یه بازی انجام نشده
و «جان دان» میبینه که
پستچی از خیابابون بالا میاد.
پستچی خیلی با دقت راه میره،
چونکه عصاش از شیشه ساخته شده.