گاه،
همچون مخلوقاتی ماورایی،
برمیخیزند و ترک میکنند،
میزی را که پشتش به نوشیدن نشستهاند
شاعران.
انگار از ما وامیکنند
بیگانهوار.
در حالِ رفتن
پاهاشان در خاک فرومیرود
تا پاشنهها،
تا زانوها،
تا کمر در خاک فرومیروند
چون انسانهایی نیمهبرخاسته از گور
سپس عمیق تر فرومیروند
تا قلبهاشان،
تا شانههاشان،
و فقط
سرهاشان روی خاک شناور میماند
پیش از محوشدنشان،
چیزی به جا نمیماند
مگر پرهیبی.
و سایههای عبورشان
چون درهای عمیق
پسِ پشت میماند.
تا مدتها بعد
صدایشان را میشنویم
که در کُنهِ آن،
کندوکاو میکنند
کلمهای را که از آغاز هم آنجا بود.
و سرودههاشان
با دهان انباشته از خاک
زیبا و زیباتر به نظر میرسد.
چون مخلوقاتی ماورایی،
برمیخیزند و ترک میکنند،
میزی را که پشتش به نوشیدن نشستهاند
شاعران.