شعر شانزدهم: به نوبت

شعر شانزدهم: به نوبت


آن هنگام که می‌خندی، دنیا با تو می‌خندد؛
آن هنگام که اشک می‌ریزی امّا، تنها هستی؛
شادی را باید در دنیای پیرِ غم‌گین جستجو کنی،
غم‌ها امّا، تو را خواهند یافت.

آواز که می‌خوانی، کوه‌ها همراهی‌ات می‌کنند؛
آه که می‌کشی امّا، در فضا گم می‌شود؛
پژواکِ آوای شاد فراگیر می‌شود،
غم‌ناک که شد امّا، دیگر به گوش نخواهد رسید.

شاد که هستی، همه در جستجوی تواَند؛
به هنگامِ غم امّا، روی می‌گردانند و می‌روند؛
آنها شادی تمام و کمالِ تو را می‌خواهند،
به غم‌اَت امّا، نیازی ندارند.

شاد که هستی، دوستان‌اَت بسیارند؛
به هنگامِ غم امّا، همه را از دست می‌دهی،
کسی نیست که شرابِ نابِ تو را نپذیرد،
زهرِ تلخِ زندگی را امّا، باید به تنهایی بنوشی.

ضیافت که بر پا کنی، عمارت از جمعیت لب‌ریز می‌شود؛
به هنگامِ تنگ‌دستی امّا، همه از کنارت می‌گذرند.
سخاوت و بخشش کمکی است برای ادامه زندگی،
مرگ را امّا ، هیچ یار و هم‌راهی نیست.
برای کاروانِ شاهانه در عمارتِ شادی همیشه جا هست،
از راهروهای باریکِ درد امّا،
به نوبت و تک‌تک گذر باید کرد.

درباره‌ی مودب میرعلایی

مؤدب میرعلایی، شاعر و مترجم، متولد ۱۳۴۶ است. ادبیات فارسی و سپس فرهنگ و زبان‌های باستان خوانده است. در هلند تعلیم و تربیت خوانده و به عنوان مددکار اجتماعی مشغول به کار است. وی سال‌های بسیار است که آثار شاعران مدرن هلند و بلژیک را ترجمه می‌کند. از او کتابی با عنوان «اکفراسیس» در نشر چشمه منتشر شده است.

4 یادداشت

  1. عالی…زیبا…برگردان باشکوه!

  2. زهرِ تلخِ زندگی را امّا، باید به تنهایی بنوشی.

  3. مهدی ناصری

    درود بر مودب عزیز
    ترجمه عالی است. من متاسفانه با ترجمه ی دیگری در اینستام این شعر زیبا را گذاشتم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.