شعر یازدهم: چکمه‌ی قرمز گمشده

شعر یازدهم: چکمه‌ی قرمز گمشده


 

مادرِ مادربزرگم سلطانا اورسویچ
شناور در آسمان بر ننویی چوبی
و سوار بر ابرهای باران زا می راند
با پیه ی گرگ و دیگر روغن ها
معجزه های کوچک و بزرگی می کرد

بعد از مرگش هنوز در کار زندگان
دخالت می کرد

او را از خاک بیرون می کشیدند
تا رفتارهایش را بیاموزند
و دوباره گودتر به خاکش بسپارند
آنجا بر کپل های سرخ اش دراز کشید
در تابوتی از چوب بلوط

فقط یک لنگه چکمه ی قرمز به پا داشت
با ردی از گِل های تازه
تا وقتی زنده هستم
به دنبال لنگه ی گمشده ی چکمه خواهم بود.

درباره‌ی مودب میرعلایی

مؤدب میرعلایی، شاعر و مترجم، متولد ۱۳۴۶ است. ادبیات فارسی و سپس فرهنگ و زبان‌های باستان خوانده است. در هلند تعلیم و تربیت خوانده و به عنوان مددکار اجتماعی مشغول به کار است. وی سال‌های بسیار است که آثار شاعران مدرن هلند و بلژیک را ترجمه می‌کند. از او کتابی با عنوان «اکفراسیس» در نشر چشمه منتشر شده است.

یک یادداشت

  1. واقعن چکمه ی گمشده کجاست؟؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.