حسرت دریا

حسرت دریا


در رویای شبانه ام

قایق های پر زرق و برق

از پشت بام ها

 می گذرند

و من سال هاست

در حسرت دریا

ناچار و درمانده

تماشای شان کرده و می گریم

به یاد می آورم

اولین بار دیده گشودنم

به دنیا را

به سان دیدن دنیا

از درون صدفی

به

سبز دریاها، آبی آسمان ها

و خون من

غرق در شوری دریا

از جایی که صدف ها بریده اند

جاری می شود

چه اشتیاقی داشت

گذر دیوانه وارمان

با کف سفید رنگ موج

به سمت آزادی دریاها

کف هایی که شبیه به

لبان آدمی اند

کف هایی که عشق بازی شان

با تن آدمی

گناه نیست

قایق ها می گذرند

قایق های پر زرق و برق

شبانگاهان از پشت بام ها

و من سال هاست

در حسرت دریا

می گریم

درباره‌ی سیامک تقی‌زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.