در احتضار

در احتضار


غرقه‌‏ى سيلاب ِ بى‏‌امان ِ فلاكت
كه بر ديوارهاى اتاق پلشتش نَمى نفرت‌انگيز پس مى‌‏دهد
سخت پريده‏‌رنگ، محكوم و به خود وانهاده
مردى در آستانه‌‏ى مرگ
در پرتو چراغ ِ بالينش كه مى‏‌چرخاند و مى‏‌جنباند باد
به چشم مى‌‏بيند
بر ديوار طبله‌زده
نور جاندار شگفت‏‌انگيزى:
شعله‌‏ى خجسته‌‏ى چشمان ِ محبوب را.
و در سكرات مرگ
در سكوت ِ پر طنين ِ اتاق ِ احتضار
به گوش مى‏‌شنود آشكار
شيرين‌‏ترين سخنان عشق بازيافته را
با صداى زنى كه چنان به جان دوست‏‌اش مى‌‏داشت.

و اتاق لحظه‌‏يى نور‌باران مى‌‏شود
چنان كه هرگز قصرى از آن‏‌گونه چراغان به خود نديده.

همسايه‌‏گان مى‌‏گويند: «حريق است.»
شتابان درمى‌‏رسند و
هيچ نمى‌‏بينند جز مردى تنها
خفته در بسترى چركين
لبخندزنان على‌‏رغم سوز زمستانى كه در اتاق مى‏‌پيچد
از جام‏‌هاى شكسته
به دست بينوائى
و به دست زمان.

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.