انگار کسی به نام او بود

انگار کسی به نام او بود


در لابلای داستانی از گل های شب
به بهای خستگی ِاسب ها
انگار ، کسی به نام او بود
که دهانی زیبا داشت

پس از ساعت ها عشق بازی
پشت تلفن
می رفت و صدایش را می شست

در گریبانش
دکمه ای بزرگ و گیسوان بلندی داشت
آن هنگام که لیوان شراب را سر می کشید
ازدحام و وحشت غریبی میان انگشتانش بود

آن شب در “آکسارای” را
هرگز از یاد نمی برم
که دست بر صورت ام کشیده بود
انگار
هر قدر که به دریا نزدیک می شدم
باورم می شد که عظمت این روشنا
از چهره ی من بود

بارش باران
به هنگام تسکین درد
از حلاوت بودنش
اتفاقی بی نظیر بود
شبیه سازدهنی کولیان جنوب
رنگارنگ
و چنان کیسه مملو از پرنده
آوایی خوش در گلو داشت

درباره‌ی سیامک تقی‌زاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.