هیچکس هشدارم نداد

هیچکس هشدارم نداد


هیچکس هشدارم نداد که آزادی شاید معنایی هم داشته باشد مثل
نشستن در پاسگاه پلیس با چرکنویس شعرهای خودم
پنهان در زیرشلوارم (چه زیرکانه)
وقتی پنج شهروند با تحصیلات بالاتر
و حتی حقوق بالاتر وقتشان را به بطالت می‌گذرانند
با کنکاش در مزخرفاتی که از جیبم در آورده‌اند
بلیط اتوبوس، رسید خشکشویی، دستمالی کثیف
و ورق پاره‌ای اسرارآمیز (چه بامزه):
«هویج
کنسرو لوبیا
رب گوجه فرنگی
سیب زمینی»

و هیچکس هشدارم نداد که اسارت شاید معنایی هم داشته باشد مثل
نشستن در پاسگاه پلیس با چرکنویس شعرهای خودم
پنهان در زیرشلوارم (چه مسخره)
وقتی پنج شهروند با تحصیلات بالاتر
و حتی ضریب هوشی پایین‌تر اجازه دارند
لمس کنند تارهایی گسسته از زندگیم را
بلیط اتوبوس، رسید خشکشویی، دستمالی کثیف
و حتی این صفحه را (نه، دیگر تاب تحملش را ندارم):
«هویج
کنسرو لوبیا
رب گوجه فرنگی
سیب زمینی»

و هیچکس هشدارم نداد که تمام این کره
فضاییست در میان این دو قطب مخالف
در آن میان که در واقع اصلا فضایی نیست.

درباره‌ی کامیار محسنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.