اگه قرار بود زندگیمو
به شکل گربه ماهیها
تو چهارچوبای پوست و موهای روی گونهها
ته یه آبگیر بگذرونم
و قرار بود تو
یه بعد از ظهر بیای
وقتی که ماه میدرخشید
این پایین تو خونهی تاریک من
و اونجا لبِ مرزِ
دلبستگی من بایستی
و فکر کنی: «این جا قشنگه
کنار این آبگیر. آرزو میکردم
یکی منو دوست داشت.»
من تو رو دوست میداشتم و دوست گربه ماهیِ تو
میشدم و همچین افکار غمانگیزی رو
از ذهنت دور میکردم
و یه دفعه تو
آروم میشدی،
و از خودت میپرسیدی: «نمیدونم ممکنه
گربه ماهیای تو این
دریاچه باشه؟ این جا یه جای بیعیب و نقص
برای اونا به نظر میاد.»
اثری از:خورشیدهای همیشه ریچارد براتیگان فروغ پرهوده